برادرزاده

علیرضا برادر زادم که سه سالشه : 

علیرضا: بابا بریم پارک لا لا ( به لاله میگه لا لا )

باباش: الان هوا گرم غروب میریم پارک لا لا :)) 

۱۵:۲۱

راست گفت مسیح

بر خلاف اونایی که تا حالا قرآن رو یه بار کامل نخوندن ، چند سال پیش علاوه بر خوندن قرآن ،یه دور کامل نهج الابلاغه 

رو از ابتدا تا انتها خوندم و حیران شدم از این همه حکمت و...

سال اول دانشجوییم بود تو یه کتاب فروشی قدم میزدم که چشمم به انجیل افتادم (عهد جدید مسیحیا) و خریدمش 

 شاید باورتون نشه که چرا خریدمش، اما تنها دلیلش جلد چرمی زرشکی رنگ و کاغذهای نازک فوق العاده اش

بود که این کتاب رو بسیار جذاب کرده بود ، به شوخی به فروشنده گفتم : شاید یه روز تصمیم گرفتم مسیحی بشم 

بهتره یه انجیل داشته باشم ، اون روزها خیلی کتاب می خوندم ، یادمه ترم دوم یا سوم دانشگاه که بودم 

نزدیک 2هزار صفحه کتاب خوندم ...اینقدر خوندم که همون ترم مشروط شدم...همه ی اینا رو گفتم تا به چند نکته ی

 ماجرا برسم ، از اون کتاب عهد جدید( انجیل های چهارگانه و اسفار رسولان) ، فقط انجیل متی رو خوندم 

و از انجیل متی دو تا جمله اش منو خیلی تحت تاثیر قرار داد که از اون دو تا اینی که می نویسم رو عیناَ 

در احادیث خودمون از قول چند معصوم خوندم اونم این جمله اس : 

اگر ایمانی به اندازه ی دانه ی خردل داشته باشید ، می توانید کوه را جا به جا کنید .  انجیل متی 

شاید عجیب باشه ولی خوندن اون انجیل ، منو مسلمون تر کرد یعنی باعث شد به دین اسلام بیشتر معتقد بشم 

متاسفانه ما مسلمون ها از گنج هایی که داریم غافلیم .

 هیچ حرف خوب و اخلاقی و توصیه ی مفیدی در ادیان گذشته وجود نداره که کامل تر شده اش در دین اسلام 

وجود نداشته باشه! 

حالا بذار یه تعداد آدم سرکار، برن سراغ : اوشو و فلورانس اسکاول شین و باربارا.دی.آنجلیس و... برای پیدا کردن 

راه زندگیشون . 

آیا تا وقتی یه منبع وحیانی و روحانی وجود دارد ، رفتن سراغ یه منبع غیر وحیانی حماقت نیست ؟!

راستی یه سوال در گوشی ، جرج جرداق مسیحی میگه 200 بار نهج البلاغه رو خونده شمای بچه مسلمون چند بار خوندی ؟!


۱۹:۴۱

هویجوری 96

دل، برای بستن نیست

برای کندن است...

۰۱:۰۹

چالش سوال های چالشی

هیچ وقت از هیچ چالشی خوشم نیومد و در هیچ چالشی شرکت نکردم و فقط یه چالش بود که اونم نمیشد اسمشو

 چالش گذاشت وفقط بخاطر احترام شخصی که از من دعوت کرده بودم شرکت کردم 

چون همیشه چالش ها رو مسخره می دونستم و اونایی که تو این چالشها شرکت می کنن رو شبیه بز می دیدم

 (دور از جون شما که می خونید و شرکت کردید:دی ) 

بز ها عادت دارن وقتی یه بز از یه مسیری میره همه بدون فکر دنبالش راه میفتن ، با این حال بدون اینکه علاقه داشته

 باشم به این کار ، فقط بخاطر به یک دلیل شخصی در این چالش شرکت می کنم . 


چه زمانی بیشتر از همیشه خوشحال بوده‌اید؟

یادم نمیاد

بزرگ‌ترین ترس‌تان؟

هیچی اونقدر منو نمی ترسونه که باعث مرگم بشه . 

اولین خاطره‌ای که در ذهن‌تان هست؟

بغل مادرم بودم شیر میخوردم (اما کسی باور نمی کنه) 

کدام انسان در قید حیات را بیش از بقیه تحسین‌ می‌کنید و چرا؟

خیلی ها هستن ، نمی تونم از بینشون یه نفر رو انتخاب کنم. 

چه خصلتی در خودتان می‌بینید که به نظرتان تاسف‌آور است؟

نازپرورده بودن 

گران‌بهاترین مایملک‌تان؟

شیعه بودنم  

دوست دارید کجا زندگی کنید؟

یه کلبه کوچیک جنگلی تو دل جنگل های شمال

بزرگ‌ترین قدرتی که مایل بودید می‌داشتید؟

برگدونندن زمان به عقب...

چه چیزی افسرده‌تان می‌کند؟

اشتباهات گذشتم 

به خاطر چه چیز به والدین‌تان مدیون هستید؟

اسمم 

عطر مورد علاقه‌تان؟

یاس 

کلمه محبوب‌تان؟

......

کتاب مورد علاقه‌تان؟

من او 

بدترین چیزی که کسی به شما گفته؟

یه خبر بود ...

دوست داشتید بیشتر به چه کسانی می‌گفتید متاسفم و چرا؟

یه نفر بود اول اسمش س بود خودش می دونه چرا، اگه یه روزی اینجا رو خوندی که بعید 

می دونم بخونی ولی خیلی متاسفم امیدوارم حلالم کنی. 

گناه‌آلودترین لذت‌تان؟

سوال غلطه باید پرسیده میشد لذت آلوده ترین گناهتان

جواب:..............

عشق شبیه چیست؟

یه دروغ قشنگه کش دار 

شده به کسی بگویید «دوستت دارم» و دوستش نداشته باشید؟

خیر

بزرگ‌ترین ناامیدی‌تان؟

نرسیدن...

اگر می‌توانستید گذشته‌تان را اصلاح کنید، چه چیزی را تغییر می‌دادید؟

خیلی چیزها بود .

اگر می‌توانستید به زمان گذشته برگردید، به چه زمانی می‌رفتید؟

87 شایدم 77 

آخرین بار چه زمانی و چرا گریه کردید؟

3 ساعت پیش مجلس ختم عموی یکی از دوستام بودم . روضه حضرت ابالفضل رو می خوندن یهو 

این شعر یادم اومد: 

دیده بگشا که طبیب تو به بالین آمد

دیده بگشا که حسین با دل خونین آمد

دیده بر هم منه ای سرو به خون غلتیده 

تا نگویند حسین(ع)  داغ برادر دیده  

چطور آرام می‌شوید؟

معمولا با گذشت زمان 

چه چیز به‌خصوصی کیفیت زندگی‌تان را بهتر می‌کرد؟

به دست آوردن چیزایی که آرزوشون رو دارم 

از نظر خودتان، بزرگ‌ترین دستاوردتان چیست؟

به نظرم خودم هیچ !

شب‌ها چه چیزی بیدارتان نگه می‌دارد؟

فکرو خیال 

دوست دارید در مراسم خاکسپاری‌تان چه آهنگی نواخته شود؟

دوس ندارم آهنگ پخش بشه دوس دارم روضه بخونن. 

و مایلید چطور در ذهن دیگران باقی بمانید

بگن بزرگ بود

بهترین درسی که از زندگی آموختید؟

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد دلبند کسی باش که خواهان تو باشد...

همین حالا دوست داشتید کجا بودید؟

تو دل جنگل های ییلاقی شمال جایی که هیچ بشری رو تا مدت ها نبینم. 

یک جوک به ما بگویید.

یه روز یه کچله میره سلمونی همه بهش میخندن میگه چرا میخندین میگن اخه تو کچل اومدی سلمونی میگه اومدم آب بخورم :)))

۲۰:۴۰

خانه تکانی تابستانه

مردم همه اسفند ماه و دم عید خونه تکونی می کنن ما تابستون :دی هیچیمون به آدم نرفته از بس فرشته ایم :)) 

اگه خدا یاری کنه و دو شبانه روز دیگه((: هم کار کنیم ان شالله کارهای خونه تموم میشه و می تونیم یه نفس راحت

بکشیم :/   والا... 

۰۰:۴۵

ساکت مثل لاک پشت

گاهی وقت ها هم ، باید مثل لاک پشت یا حتی حلزون در لاک خود فرو رفت و سکوت کرد...!!!



+خیلی حرف زدم این مدت از رو آرشیو میشه فهمید تعداد پست های 9 تایی فرودین یهو رسیده به 68 تا در تیر ماه...!
۱۵:۲۹

بنی آدم ها

یه مقاله فوق العاده از یه وبلاگ نویس باحال خوش فکر اینجا 


+مدیونید اگه برید بخونید اصن :دی 

والا... 

۰۹:۳۲

کابوس

دوران دانشجوییم ، بدترین دوران زندگیم بود بخاطرمشکلاتی که داشتم و مشکلات بیشتری که دانشگاه برام

 درست کرد. گذشت و گذشت تا این دوران تلخ تموم شد ، ولی  فکر می کردم تموم شده ، در حقیقت تموم نشده

 بود :/ هنوز بعضی وقت ها خواب می بینم، دانشجوعم ، شب امتحانه و پر از استرسم و هیچی بلد نیستم :((( 

تا وقت بیدار شدن با این کابوس کلنجار میرم و نمی تونید درک کنید چقدر عذاب آوره این کابوس :(

هرکسی یه فوبیایی داره ، فوبیای من این و شاید باور نکنید که تنها کابوس مخوف شب های من همین عه :|

والا... 


۱۱:۳۲

هویجوری 95

پری بودی و با من راز کردی

به ناز و عشوه عشق آغاز کردی

مرا آواز دادی ، چون رسیدم

کبوتر گشتی و پرواز کردی...:(


هوشنگ ابتهاج

۲۰:۲۶

کاغذ دیواری

اصن یه دنیاییه دارن این کاغذ دیواری ها ( هم سازنده اش هم نصابش هم خود کاغذ ها حتی، از بس رنگارنگ اند) 

داره میشه 10 روز که فرش و وسایل رو جمع کردیم برای تعمیرات منزل و نصاب اومده که کاغذدیواری بزنه به اصطلاح! 

فعلا که من چیزی ازش ندیدم نه کاغذ همراهش دیدم نه چسب ، مقدار وسیله فقط همراهش آورده با یه میز کاری

( شبیه کیف جا به جاش می کنن به نظر جنسش از چوبه ) که همچین نمادی روشه که پس از تحقیقات میدانی 

فهمیدم که نماد شرکت ورساچیه !!! جمله قبلی چقدر گفتم " که"  :))) 

حالا چرا ورساچی، چون ورساچی ایتالیایی عه و ایتالیایی ها هم عشق بزک دوزک و دکور بازی و این صحبتان :دی 

هنوز 12 نشده نصاب تشریف برد ناهار بخوره ، با کاغذ برگرده ...!

+قبلنا در دوران جاهلیت که رائفی پور گوش میدادم در مورد این نماد ها خیلی حرف میزد طوری شده بود 

که بعضی وقتا به خودمم شک می کردم و با خودم می گفتم خدایا من کابالیست نباشم خودم خبر نداشته باشم 

بعدها که عقلم یکم بیشتر شد فهمیدم که غرق شدن در این دریوری ها به جز اتلاف وقت و تاثیر پذیرفتن و 

دور شدن از هدف اصلی آفرینش ثمر دیگه ای نداره. 

++آماده شد عکسشو میگیرم میذارم :)

والا... 

۱۰:۴۳
Designed By Erfan