یادگاری بنویسید.

نه از اینایی که پشت نیسان می نویسن ها یه چیز درست درمونی بنویسید ، 

الان نیام ببینم یکی نوشته : رفیق بی کلک مادر یا گشتم نبود نگرد نیست و... :دی 

والا... 



۱۳:۲۵
میم شین
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۳:۳۶
فکر کنم این روز ها
خدا
دست اتفاق های بد زندگی ام را گرفته است
که دیگر نمی افتند...

پاسخ :

مچکرم:)
Behdad Farahvahar
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۳:۴۳
سر به کدامین درمیسایی؟
در اندیشه کدام لیلی؟
هزارمین
مجنونی؟!
.
میگفت...
من تنها دخترِ عشقبازی های عارفانه ام
من و سکوت و لبخند پر حرفم را
هیچ وقت
دوباره نمیابی!

پاسخ :

ممنونم:)
مارکر زرد :)
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۳:۵۹
بیم مات است در این بازی بیهوده مرا
چه کنم دست تو بردی که دغل باخته ای
" سعدی "

پاسخ :

شاعر اگر سعدی شیرازی است 
بافته های من و تو بازی است :)))
مژگان
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۴:۲۵
سلام...
من قبلا نوشتم... :)

پاسخ :

سلام 

دوباره بنویسید :)
بای پولار
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۴:۲۷
مگه می خوای بری ؟!

ولی خب اینم یادگاری من:

دل در گروی یار ندادم، صد حیف
کاین حال نه دل دارم و نی دلداری

پاسخ :

نه هستم هنوز:) 

مچکرم:)
Lady cyan ※※
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۴:۲۷
هیچی به مغزم نمیرسه جدا

پاسخ :

قند خونتون پایینه حتما :دی 
اَسی ...
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۴:۲۸
آخی چه خودکار کوچولوی نازی ^_^

پاسخ :

:))))))) 

یادگاری هم بنویسید :دی 
محسن رحمانی
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۴:۵۷
دنیارا براتون شاد شاد آرزو می کنم.

پاسخ :

مچکرم عزیزبرادر:*
سرباز جامانده
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۵:۰۰
چه خودکارش بامزس

پاسخ :

بامزیه :دی 
من :)
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۵:۰۳
خیلی خودکار خوشگلیه ^_^

پاسخ :

خوشم میاد همه متنو ول کردن حواشی رو گرفتن :دی  
**مرضیه **
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۵:۰۷
چرا اینقد مغز منو به چالش میکشی؟هاااان؟
اون از پست پایینیت که کلی فسفر سوزوندم به هیچ چیم نرسیدم اینم از این

پاسخ :

آخه مغز با دوتا سوال به این راحتی به چالش کشیده میشه ؟!
خانم جیم
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۵:۳۲
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
"هوشنگ ابتهاج"
امضا : فاطمه.جیم :دی

پاسخ :

به به
 چه شعر خوبی :))

تشکر می کنم 
امضا : م.ح :دی

خانم جیم
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۵:۴۸
خودکارش خیلی قشنگه ^__^

پاسخ :

قابلی نداره ، بچه ها که یادگاریشون رو نوشتن میدمش به شما :دی 
عاشق بارون ...
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۷:۵۵
دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است...
و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه،
هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند...
و فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد...

پاسخ :

ممنونم :)
مهتاب
۱۷ تیر ۹۵ , ۱۹:۵۲
درد بیدردی علاجش آتش است!!!

ناگزیر از سفرم،بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گف آزاد

کوچ تا چند؟ْْْْ!مگر میشود از خویش گریخت؟!
بال تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد!

فاضل نظری

پاسخ :

ممنونم :)
مژگان
۱۷ تیر ۹۵ , ۲۱:۰۵
سلام...
قبیله یعنی یک نفر...
الان این اومد تو ذهنم قبلا پشت یک عدد کامیون بزرگا ک غمگینم هستنا از اونا اینو خوندم قشنگ بود و تو ذهنم موند ولی بازم یادگاری مینویسم...

پاسخ :

قشنگ بود ممنونم:)
بق بقو
۱۷ تیر ۹۵ , ۲۱:۱۸
با مردمه زمانه سلامی و سلامی

:)

+ولی خودکار خیلی ناز :دی

پاسخ :

ممنونم :)

+قابل نداره:دی
yasna sadat
۱۷ تیر ۹۵ , ۲۲:۴۲
الهی و ربی من لی غیرک...

پاسخ :

مچکر:)
شهرزادی
۱۸ تیر ۹۵ , ۰۱:۳۳
خسته ای گم کرده راهم .......

در دست های چه کسی اسراف میشوی تو
اکنون که به ذره ذره ی تو محتاجم ......

پاسخ :

ممنونم:)
Weiß Eule
۱۸ تیر ۹۵ , ۰۳:۰۷
خلقت من در جهان یک وصله ى ناجور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم ,زور بود؟!
خلق از من در عذاب و من خود از اخلاق خویش
از عذاب خلق و من,یارب چه ات منظور بود؟!


میرزاده عشقی

پاسخ :

ممنونم:)
عاشق بارون ...
۱۸ تیر ۹۵ , ۰۳:۲۳
خیلی بانمکه اون خودکارِ خب! :)))

پاسخ :

قابل نداره :دی 
گم نام
۱۸ تیر ۹۵ , ۱۷:۳۷
کبوتر بچه ای با شوق پرواز
به جرات کرد روزی بال و پر باز:)))

پاسخ :

الان این یادگاری بود گمنام جان (((((: 
گم نام
۱۸ تیر ۹۵ , ۱۷:۵۱
من همیشه عادت دارم پستای بقیه رو به حاشیه ببرم:)))

پاسخ :

حاشیه دوست میداری پس :)))
یاد یه شعر نصفه نیمه عربی فارسی افتادم میگه : 

الا یا ایها الطلاب ناشی 
علیکم بالمتون لا بالاحواشی :دی
سعید
۱۹ تیر ۹۵ , ۰۰:۰۴
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
بهترین 20 دنیا ** *********

:)))

پاسخ :

هی میگم منو مجبور به سانسور نکن گوش نمیدی:/
آقاگل ‌‌‌‌
۱۹ تیر ۹۵ , ۰۲:۲۷
امروز کلا این شعر در ذهنم بود:

تنگ آب اینقدر هم کوچک نمی‌امد به چشم
فکر ازادی نمی‌کردند ماهی‌ها اگر!
فاضل نظری

پاسخ :

به به :) 
فاضل عزیزه :دی 

ممنونم :)
خانم جیم
۱۹ تیر ۹۵ , ۱۱:۱۰
میبینم که یادگاری نوشتنا تموم شده و من منتظر خودکارم :)))

پاسخ :

نه هنوز تموم نشده ، چشم چند نفر دیگه دنبالشه (((: 
آبان دخت ...
۱۹ تیر ۹۵ , ۲۰:۴۶
از اونجایی که نوشتین نمیشه نوشت رفیق بی کلک مادر پس...



" رفیق بی کلک با جناق :))))))) "

اما
جدا از شوخی

+ من ترجیح می دم دومین شعری که که تو سن 17 سالگی گفتم رو بنویسم :)))

امشب به تو از دیده ی تارم چه بگویم؟
از حال خرابم به نگارم چه بگویم؟
ای ماه زمینی تو که رفتی و نگفتی
بعد از سفرت با دل زارم چه بگویم؟
من از غم هجران تو چون چلچله گشتم
لیکن که دگر نای ندارم چه بگویم؟
عاشق نبُدی تا که بفهمی تو غمم را
گوینده نی ام ابر بهارم چه بگویم؟
یک بانگ زدی بر من و بستی نفسم را
با این نفس بسته به یارم چه بگویم؟
افسوس سخن شعله کشید و قلمم سوخت
تنها قلمی سوخته دارم چه بگویم؟

امضا:آبان دخت

+ چون گفتین یادگاری اینو نوشتم...یه عالمه شعر تو ذهنم ردیفه ها...ولی خب یادمه وقتی تمومش کردم در حال ذوق مرگ شدن بودم...دومی بود دیگه ^__^ واس همین شاید یه یادگاری جالب باشه :))

پاسخ :

خخخخخخخ

با نمک بود :)

شعر خیلی قشنگی گفتن نسبت به اون سنتون:دی 
مفیوض کننده بود این یادگاری تون ممنونم :)))


شعر ادامه دادین؟ هنوز شعر میگین؟
آبان دخت ...
۱۹ تیر ۹۵ , ۲۱:۳۵
:))

+ اون سنم...همچین میگین اون سنم انگار الان تو همون سن نیستم :|
خخخخ!!!

خواهش می کنم :))

من هیچوقت به خودم فشار نیاوردم شعر بگم... یهو نشستم...دراز کشیدم...همینجور کلمه ها با وزن میاد تو ذهنم منم می ریزم رو صفحه...
نمونه ش

+ گیسوی پریشان تو چون پیچش پیچک...
بگرفته در آغوش دمادم دل ما را...

اصلنم این کلمات به این توجه نمی کنن که من مونثم و یه مرد گیسوی پریشان نداره!!! :دی

پاسخ :

عه یعنی الاتن 17 ساله هستید؟! 
من چشمم از خودم رفته که پیرمردم فکر میکنم همه مثل من پا به سن گذاشتن :دی 
بی تعارف طبع خوبی دارید و حیفه اگه با مطالعه تقویتش نکنید خدا رو چه دیدید شاید تونستید 
جای نجمه زارع رو بگیرید!!! 


جمله آخرتون هم منهدم کننده بود :))))))))))
سعید
۱۹ تیر ۹۵ , ۲۱:۳۶
در ســــرزمینـــی که نتوان مــــردانه

زیســــت،

مــــردانه مــــردن بهتر از این

زنـدگیســـت...

پاسخ :

مردانگی چیز مهم عه :)))) 
آبان دخت ...
۲۰ تیر ۹۵ , ۰۲:۰۰
بله بله...17 سال و اندی از عمر لحظه هایم می گذرد :))

اختیار دارین!پیرمرد چیه ؛)

+ لطف دارین...بابا عرق شرم بر جبین آمد چیلیک چیلیک :دی
سپاس :)

منهدم کننده :]

پاسخ :

من همسن شما بودم اتل متل توتوله رو از حفظ می خوندم اما شم ماشالله عروض بلدین شعر میگید :)))

والا... 
آبان دخت ...
۲۰ تیر ۹۵ , ۱۴:۵۴
خخخخ اینجوری نگید! اون وقت من هی شاخکام در میاد که عه؟ مگه چند سالشونه این آقای شاعر تنها؟؟؟ :))
اما عروض رو کامل که بلد نیستم...فقط در حدی که کارم راه بیفته :) و خب رشته م انسانیه دیگه :)

:)

پاسخ :

8-9 سالی بزرگتر :)
همون ناقصش هم خیلی خوبه ، کم تر کسی دیدم بلد باشه تو این سن و سال !!!
آبان دخت ...
۲۰ تیر ۹۵ , ۱۶:۰۲
اون وقت یجور میگین پیرمرد آدم قیافه ی این پیرمردای فرتون با عینک ته استکانی میاد جلو چشمش :|

+ البته که اغراق بوده جمله ی بالا ؛))

+هممم من تا حالا هم سن و سال خودم یه نفر دیدم شعر بگه! خلاصه همچین آدم با استعدادیم[آیکون خودشیفتگی]

:دی

پاسخ :

از این پیر مرد سر حال ها که بهشون نمیاد بابابزرگ باشن حتی :دی 

والا... 

بابا خودشیفته :))
آبان دخت ...
۲۰ تیر ۹۵ , ۱۶:۲۵
آقا اشتباه تایپی بود..فرتوت!

+ امممم اینم حرفیه :))

+ آره دیگه...خدا این خودشیفتگی رو از هیشکی نگیره :))

پاسخ :

اشکال نداره اشتباه تایپی پیش میاد دیگه :))

+ :))))
مژگان
۲۲ تیر ۹۵ , ۲۲:۵۶
سلام...
دیشب تمام ستارگان آسمان را با دست خاموش کردم...
وقتی شنیدم ماه را ب اتاقت دعوت کردی...

پاسخ :

سلام 
قشنگ بود ممنونم :)
مژگان
۲۲ تیر ۹۵ , ۲۳:۱۳
سلام...
خواهش...
ببخشید اشتباه نوشتم ب جای دعوت کردی باید می نوشتم بردی...

پاسخ :

سلام 

خواهش :)
Upset Bahar:(
۱۹ مهر ۹۵ , ۱۲:۵۳
زندگی را نباید باخت..باید ساخت!!

پاسخ :

آفرین :)
بی همتا
۰۵ آبان ۹۵ , ۱۲:۰۵
دل بریدم و دل- تنگ شد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan