فانتزی سانسور شده :)))

مثلا این خونه ات باشه و آخر هفته ها یا بعضی روزها صبح های زود بری قزل آلا صید کنی تا بانو برای ناهار باهاشون 

قلیه ماهی درست کنه و قبل از رفتن به خونه بری از اون گل های زیبای بنفشه و لاوندر و ... که اون طرف رودخونه دراومده

و کم تر بشر دو پایی مسیرش به اونجا افتاده بچینی و باش یه دسته گل درست کنی

 که وقتی برمیگردی خونه بانو رو خوشحال کنی :))

دیگه بقیه اش رو که ماجراهای داخل خونه اس رو نمیشه تعریف کنم که،خصوصیه !!!

حرف های زن و شوهری رو که تو وبلاگ تعریف نمی کنن :دی 

والا... 

 

پ.ن: ریا نشه این هم موزیک مورد علاقمونه :))

 

۱۲:۵۸

فانتزی ...

با سرعت 200 کیلومتر رانندگی کنم بغل دستیم هم اینطوری گیتار بزنه بعد دو نفری بریم ته دره 

تا لحظه فرود به گیتار زدنش ادامه بده ،منم تو هوا رانندگیمو بکنم:) بعد به طرز معجزه آسایی هیچ اتفاقی نیافته

 و هر دو زنده بمونیم...


۲۱:۵۹

فانتزی رمانتیک

سفر رفته باشی بعد اینو برات تو تلگرام بفرسته: 

 

خدا پشت و پناهت زود برگرد

فدای شکل ماهت زود برگرد

هوا سرد است، شالت را بینداز

بگیر این هم کلاهت، زود برگرد

ببین! این‌گونه نگذاری بماند

دو چشمانم به راهت؛ زود برگرد

مرا دلتنگ خود کردی مسافر

به جبران گناهت زود برگرد

برایت نیست جایی مثل خانه

به سوی زادگاهت زود برگرد

نگو مجبوری از من دور باشی

نگو دور است راهت زود برگرد

 

نجمه زارع

 

۱۰:۲۶

شهردار ناکجاآباد

از وقتی خودم را شناختم به دنبال ساختن آرمان شهر بودم مدینه ی فاضله ای که خودم هم 

می دانم رویایی بیش نیست و هیچ وقت قابل تحقق نیست مگر به دست یک نفر ، همان کسی 

که جای خالی نبودش اینقدر بزرگ است که با هیچ چیز پر نمی شود جز خودش!!! 

بیچاره آدم هایی که فکر می کنن تورم زیر 2 درصد بیکاری 0 درصد خوردن سالیانه ایکس مقدار شیر 

پوشیدن فلان لباس داشتن فلان خانه و ماشین و و و... این ها همه نشان دهنده ی یک زندگی مرفه 

و بی دغدغه است و آن موقع است که می توانند احساس خوشبختی کنند ، راستش به نظر من 

همچین آدم هایی خیلی حیوونکی هستن چون دنیاشان خیلی کوچک است به کوچکی نوزادی که 

تمام دل خوشی اش پستان (شیر) مادرش هست و لاغیر .

علی رغم اینکه هیچ وقت به وجود آمدن مدینه فاضله اعتقاد نداشتم اما با این حال بارها در خیال خودم 

آن را ترسیم کردم و رویای همیشگی من تصدی شهرداری این شهر برای تحقق تک تک فانتزی هایی

 که برای یک آرمان شهر نیاز هست بود .من آرمان شهرم را در ذهنم ساختم و روز نیست که 

فکری جدید برای بهبودش از سر نگذرانم شما چطور تا حالا به آرمان شهر خودتان فکر کرده اید؟!

۱۵:۱۴

پاتوق

بدم نمیاد همچین ویلایی تو جزایر قناری داشته باشم که گهگداری که با بانو میخوایم آب و هوا عوض 

کنیم ، اوقاتمون رو اینجا بگذرونیم :دی 

والا... 

۲۰:۳۸

آئولوس :)

از این نی هایم آرزوست .


+عنوان رو صاحبش می فهمه :دی 

۲۳:۳۵

خیابانی در محاصره ی کافه ها

امروز شب ( یعنی همون امشب:دی) که داشتم پیاده خیابون نزدیک منزل رو طی می کردم 
و به سمت خونه می اومدم به این قضیه پی بردم که در کم تر از یک سال سه تا کافه در خیابونی که خونه ی ما در اون خیابون مسقره احداث شده ( واژه ای بهتر از احداث به ذهنم نرسید) خیابونی که شاید حداکثر 200 متر طولش باشه اما در هر 50 مترش یه کافه و یا کافه رستوران دایره !!! اگه این روند ادامه داشته باشه و هر سه کافه به کارشون ادامه بدن بی شک این خیابون یه روز تغییر نام میده و تبدیل میشه به خیابون کافه ها .

۲۱:۲۲

فانتزی های دوست داشتنی

خوندن فانتزی یکی از دوستان منو یاد این فانتزیم که در وبلاگ مرحومم نوشته بودم انداخت : 

بری بشینی روی تپه ی قشنگ و غروب آفتاب رو نگاه کنی و همزمان یکی ساز دهنی بزنه

(یه چیزی تو مایه این آهنگ ) بعد هوام ملایم باشه گه گداری یه نسیم بیاد بره لای موهات , اینقدر اونجا

بشینی تا هوا تاریک بشه

بعد کور مال کورمال به سمت کلبه ای که تو دامنه ی جنگل داری حرکت کنی :)

هنوز به کلبه نرسیدی بوی خوش غذایی که بانو درست کرده مستت کنه طوری که نفهمی ادامه مسیر رو

چطوری داری میری .

قبل رفتن به کلبه هم , موقعی که هوا هنوز تاریک نشده بری از گل های خوش بوی کنار چشمه بچینی و

یه دسته گل درست کنی که وقتی میخوای وارد کلبه بشی دستت خالی نباشه .

و...

والا... 

۱۸:۴۲
Designed By Erfan