حالا باز میان میگن چقدر خواب می بینی -__-

دو شبه دارم یه خواب فوق العاده می بینم،عمدا تعریفش نمی کنم وقتی تعبیر شدم میگم چی دیدم 

به قول بزرگی: خواب یکی از راه های دریافت وحی و الهام ، اگه کسی روحش صیقلی باشه چیزایی از 

خواب ها می فهمه که در بیداری همه رو انگشت به دهان می کنه از تعجب... 

پیامبر درس هایی که به شاگردانش می داد رو روز بعد می پرسید و جالب اینجاست که اون ها جواب 

سوال ها رو از تو خواب و در اثر فکر کردن بدست آورده بودن* . 



پ.ن:

*ماجرای یه روایت تاریخی از پیامبر(ص)

1.بعضی خواب ها مثل راز می مونن ، هر خوابی که دیدید برای بقیه تعریف نکنید. 

2.زیاد خواب دیدن یا خواب ها خوب دیدن دلیل بر خوبی افراد نیست ، علت می تونه تخیل قوی شخص باشه .

۱۵:۰۳

رویای صادقه برای یک ساجده

تو حرم نشسته بودیم حرف میزدیم که گوشیش زنگ خورد ، مشغول صحبت کردن شد بعد که قطع کرد: 

- نفس عمیقی کشید و گفت: الهی شکر دخترم به سلامت به دنیا اومد (:

گفتم قدمش مبارک باشه ان شالله ، حالا میخواین اسمش رو چی بذارین ؟ 

گفت هر چی تو بگی ؟ چشام از تعجب 4 تا شد و گفتم من ؟؟؟ 

گفت: آره تو !!! گفتم: چرا من؟شما پدر مادرش هستین :| چرا خودتون اسم نمیذارین ؟ 

اصن مادرش چی ؟ اون شاید اسم انتخاب کرده باشه . 

گفت:اتفاقا با مادرش هم حرف زدم و قرار گذاشتیم تو اسمش رو انتخاب کنی . 

گفتم:آخه این همه آدم چرا من ؟؟ حالا درسته مثل داداش می مونیم ولی اسم بچه رو 

پدر مادر بچه یا یه نفر فرد به خصوص انتخاب می کنه . 

گفت اون فرد به خصوص تویی دیگه :) 

گفتم : آخه چرا من ؟ چرا اصراری داری من اسم بذارم ؟! 

گفت تو اسم رو بگو ، تا ماجرا رو تعریف کنم . 

گفتم : یعنی من هر اسمی بگم میذاری دیگه ؟ سرکاری نیست ؟! 

گفت چی میگی مرد حسابی سرکاری چیه ؟ 

اصن برای همین گفتم بیا با هم بریم حرم که هم برای سلامتی خانومم و بچه دعا کنم 

و هم ازت بخوام اسمش رو تو انتخاب کنی ! 

گفتم باشه اما به شرطی که بعدش راست و حسینی بگی جریان چیه :/ 

گفت :باشه جون به سرم کردی اسم رو بگو حالا ، دیر شد میخوام برم زودتر دخمل وخانومم رو ببینم . 

گفتم باشه :یه چند ثانیه بهم وقت بده ... بذار ساجده تا اسمو شنید گل از گلش شکفت :) 

یه نفس عمیقی کشید و لبخندی زد و اومد جلو صورتمو بوسید گفت خدا رو شکر خوابم رویای صادقه بود 

داشتم از تعجب دیونه میشدم گفتم یا همین الان قضیه رو تعریف می کنی یا یه بلایی سر خودم یا تو میارم :/ 

زد زیر خنده چنان می خندید که داشت از خنده ولو می شد رو زمین 

بالاخره به هر طریقی بود جلو خنده اش رو گرفت و خواب رو تعریف کرد : 

چند وقت پیش با خانومم هی در مورد اسم بچه حرف می زدیم که چی بذاریم 

هر کدوممون یه چیزی می گفت چند تا اسم انتخاب کرده بودیم که بذاریم تا یه ماه  پیش 

یه خوابی دیدم ، خواب دیدم با هم اومدیم حرم همین جایی که الان هستیم و نشستیم 

داشتیم با هم حرف می زدیم .تو خواب ازم پرسیدی اسم کوچولو رو چی میخواین بذارین ؟ 

گفتم هنوز براش اسم انتخاب نکردیم ، یهو تو برگشتی گفتی اسمش رو بذارین ساجده اینو گفتی

بعدش از خواب بیدار شدم ، خوابم یادم رفته بود تا همین دیروز که خانومم رو می خواستم ببرم بیمارستان 

تو راه دوباره بحث اسم گذاری برای بچه شد که خوابم یادم افتاد ، خوابم رو برای خانومم تعریف کردم

 از این اسم خوشش

اومد ولی باز دو دل بود پیشنهاد داد که مثل تو خواب بیام از تو بپرسم :) 

الانم که داری می بینی همون اسمی که تو خواب گفتی الانم دوباره گفتی. 

از تعجب چهار چرخم رفت هوا :| گفتم خدایا حکمتت رو شکر ، عجب خوابی دیدی پسر (: 

گفت دمت گرم اسم خوبی انتخاب کردی . گفتم آره خیلی اسم قشنگیه معنیش هم خیلی خوبه

یعنی بانویی که خیلی سجده می کنه !  ایشالله مثل اسمش ساجده بشه :) 


۱۵:۵۸

خواب دوست داشتنی :)

امروز سحر ،خوابِ رضا امیرخانی رو دیدم خیلی با هم حرف زدیم از اینکه همه کارها و حتی 

مصاحبه هاش رو خوندم و از روش نویسندگیش حرف زدم تو خواب خیلی آدم تو دار و خاکیی بود

خیلی از وسایلش رو نشونم داد آخرش گفتم آقا رضا بیا یه عکس سلفی بندازیم گفت من و تو که 

رفیقیم(یعنی باز می تونی منو ببینی )

گفتم : من از بچگی آرزوم بوده با شما عکس بگیرم (با لحن فامیل دور) میخوام بذارم تو اینستاگرام

 زیرش بنویسم من و رضا امیرخانی همین الان یهویی :دی 

۲۱:۰۱

زنبور گاوی

+ : دیشب خوابتو دیدم

- : خب کجا بودم؟!

+: روی یه گل نشسته  بودی

-: یعنی پروانه بودم ؟!

+: نه زنبور گاوی بودی (((:

۲۳:۲۴

دیالوگ های ماندگار

اردیبهشت 93 بود روزش رو یادم نیست 

مدینه بودم در حال خرید از یه هایپر مارکت بودم که تلفنم زد خورد : 

خاله: سلام 

من :سلام

.

.

.

خاله : سوغاتی برا خانومت یادت نره بیاری ؟ 

من : خانومم ؟؟؟ O_o

خاله: آره دیگه خانومت

من: مگه من زن دارم خودم خبر ندارم :|

خاله : همسر آیندت منظورمه (:  

من :| 

خاله : از پشت تلفن البته ^_^


تبدیل شد به یکی از نوستالژیک ترین خاطراتم :))) 

۱۸:۳۵

خواب های تخیلی

بعضی وقتا خواب های قشنگی که می بینم رو می نویسم که یادم بمونه مثل این:

امروز یه خواب خیلی عجیب دیدم یکی از زیبا ترین خوابهایی بود که دیده بودم 
خواب دیدم تو یه جاده ای که اطرافش همش سبزی و درختای خیلی زیبا بود راه میرم  انگار رو هوا راه میرفتم سرعتم هم یکم زیاد بود،انگار که یه فیلم که در مورد طبیعت زیبای شماله رو داری با سرعت بالا نگاه میکنی با این تفاوت که خودم تو فیلم بودم و یه نسیم ملایم همراه عطر گل های بهاری به صورتم می خورد...اینقدر رفتم تا تقریبا به انتها اون بهشت رسیدم 
شاخه های بوته های گل های به هم پیچیده و بدون گل که مثل سیم خاردار بودن جلوی راهم رو گرفتن بعدش به یه دریاچه رسیدم میخواستم ازش بگذرم دیدم مثل باتلاقه و پر از مارهای سمی و تمساح آبش هم سبزرنگ بود .تو باتلاق یه تعداد لاک پشت غول پیکر بودن البته لاک پشت های مهربونی بودن یکیشون به سمتم اومد بهم گفت سوار پشت من شو تا از دریاچه بگذرونمت گفتم که عجله دارم میخوام زودتر برم گفت من سریع شنا می کنم قبول کردم سوار شدم حرکت کرد یه دور دریاچه رو زد یه تمساح بهمون حمله کرد از دستش فرار کردیم اصلا استرس نداشتم به حرکتمون ادامه دادیم یه دفعه با صدای همخونه ایم از خواب پریدم ...

30 خرداد 92

 

مکانی که تو 
.خواب دیدم شباهت زیادی به اینجا یعنی جزیزه گالاپاگوس داشت
۲۱:۲۴
Designed By Erfan