چشم هایت

چشم هایت عجیب غم دارند 

مسخ می کنند مرا انگار 

خیره میشوم به آن ها تا 

چهره ات را به یاد بسپارم...


م.ح

پاییز 95

۰۶:۵۲

مرصادِ تفکر

مثلا یه وقتایی جملات فلسفلی به ذهنت میرسه که اصن امکان ثبتش وجود نداره مثل دیروز زیر دوش حمام که

الان هر چی فکر می کنم چی بود چیزی یادم نمیاد :/ 

یه سوالی هم هست این روزها از من می پرسن(بخاطر چهارتا کلمه ترکی جواب دادن تو کامنت)

سوال: آذری (ترک)هستی ؟  

جواب : نه، من آذری(ترک) نیستم ولی آذری(ترک) ها رو دوست دارم :دی 


بی ربط نوشت : اینقدر آدم بی سرپا دیدم که میخوان تو انتخابات شورای شهر شرکت کنن ترغیب شدم در آینده ی

 نزدیک منم در این انتخابات شرکت کنم (مگه من چی از این اراذل کم دارم ؟!  والا...) 



۱۲:۲۵

خشم اژدها

بعضیام هستن ۱۰ سال یه بار قاطی می کنن و وقتی هم قاطی کنن به قول جلال پسر حاج ابراهیم تو سریال آرام می گیریم میزنن طرف مقابل رو تنظیم می کنن :)) 

فالواقع بعضی وقت ها غیر قاطی کردن راهی برای آدم نمیذارن هر روز که میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که ظلم و فساد و کفر در کشوری  که مثلا اسم اسلام یدک میکشه بیداد می کنه...

ننگ و مرگ توامان بر مدیران٬ مسئولان٬ افراد و تمام کسانی که با ظلم وفساد جامعه رو به تباهی میکشن و اسم دین٬ مذهب و ایران را به لجن می کشن! 


۱۰:۲۱

...می فهمد فقط

زندگی بعد تو را آن بی گناهی که تنش 

نیمه جان مانده است روی دار می فهمد فقط...



دریافت

۱۱:۵۸

تولد

مثلا هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسه که تولدم یادم بره ... اما اون روز رسید :/ امسال تنها سالیه که دوس نداشتم تولدم بیاد ٬ دوست داشتم میشد از روش بپرم ( مثلا سال ۹۵ شانزدهم اسفند نداشت) خوبی تولد امسالم اینه که قم هستم  و می تونم این تولد تنهایی رو تو حرم تجربه کنم.

این شعر مفیوض کننده رو هم یکی از دوستان فرستاده:

میون ماه اسفند فصل سرما

زمستون خدا رو شاد کردی

بهار آوردی با لبخند نازت

زمین مرده رو آباد کردی 

 

از همین تریبون ازش تشکر می کنم (:

 
۰۶:۱۱

باید سوخت

بعضی چیزا رو باید ساخت ٬بعضی چیزها رو هم باید سوخت...


م.ح(ره)


+سوخت هم اسم عه و هم فعل٬ اینجا کاربرد فعلیش رو در نظر بگیرید...

۱۸:۴۵

آدمای بزرگتر

آدمای بزرگ اشتباه نمی کنن، آدم های بزرگتر وقتی اشتباه کردن ، عذر خواهی میکنن . 


شاعرتنها (ره) 
۱۳:۳۷

حدیث نفسانی


انجیر بخورید تا از زندگی لذت ببرید  م.ح (ره) 


۲۱:۰۴

یادش ایامی که در گلشن فغانی داشتیم

دوره نوجونی شیرینی داشتم ، خوش میگذشت علی رغم خیلی کمبود های زندگی ،علی رغم خیلی 

تلخی ها ی زندگی ... خوش بودیم ، عالمی داشتیم شب ها با داداشام می نشستیم حرف زدن تا آخر شب

مخصوصا تابستون ها که تو بالکن می خوابیدیم و هوا خنک بود ، خیلی خنک ، انگار همه چیز بر وفق مراد بود

داداشم عشق موسیقی سنتی بود بعضی شب ها با اون ضبط گندهه که دو تا باند بزرگ داشت آهنگ 

میذاشت و کیف می کردیم امشب که این تکنوازی رو شنیدم ناخودآگاه دلم برای اون دوران تنگ شد 

خیلی تنگ :( ای کاش میشد دقیقه های شیرین زندگی رو دوباره زندگی کرد... 

ای کاش همون بچه های دیروز بودیم و بزرگ نشده بودیم ای کاش همه تو همون خونه جمع بودیم.

دوران خوبی بود اینقدر خوب که اصلا دنیای مجازی احتیاج نبود که بخواد خلا های زندگیت رو پر کنه

و سرت رو اینقدر گرم کنه تا که نفهمی چقدر تنهایی ... 

۲۲:۱۷

معربافی های ناشی از بی خوابی

دارم میرم اداره با کفش پاره پاره 

فکرمیکنم دوباره هیشکی دوسم نداره 

دیر شده خیلی دیره یاید برم سواره 

خیابونا شلوغه انگاری سال ماره 

خدا کنه دیر بیاد رییس توی اداره 

تا نبینه وضعمو دیر شدن دوباره 

نگه فلانی دیر شد دوباره وقت کاره

یکی و دوتا که نیستش تاخیر تو هزاره 

نمی دونه زندگیم پر از چاله و غاره 

مشکلات زندگی موقع خواب هواره*


*یه هفته اس شب ها به سختی و دیر وقت خوابم میبره 

 میشینم معر و داستان به هم می بافم :)))

دور از جون شما الان یه اسکولی میاد این معرها رو هم کپی میکنه :دی 

والا... 


۲۱:۳۹
Designed By Erfan