مدرسه یا مسلخ حقیقت کدام است؟!

وقتی به 12 سال دوران تحصیلم در مدرسه نگاه می کنم به ندرت خاطرات خوب و لحظاتی که دوباره 

دوست داشته باشم تجربشون کنم رو می تونم پیدا کنم ، امشب وقتی یه دوری تو دنیای مجازی زدم 

و وبلاگ ها و پیچ های دیگه رو هم خوندم متوجه شدم که خیلی ها همین حس رو به مدرسه دارن 

در یک جمله رک و پوست کنده: مدرسه و سیستم آموزشی ما به قدری کسالت آوره که همه دوست دارن 

ازش فرار کنن حتی اگه بهترین دوستان و معلمان و کلی خاطرات ریز و درشت باهاش داشته باشن...!

ای کاش روزی مدرسه های ما هم مثل فلان کشور که اسمشو نمیارم (که حرفام بوی غرب زدگی نگیره)

اینقدر جذاب بود که بعد از تموم شدن ساعت مدرسه ، بچه ها رو باید به زور بفرستن برن خونشون!

 


۲۱:۰۸

رابطه معکوس

یکی از حقاقیقی که اخیرا بهش پی برده ام اینکه که هر چقدر معروف تر یا به عبارت بهتر شناخته تر 

میشی تنها تر میشی مثل این روزهای خط خطی های یک شاعر تنها که روزانه بالغ بر 100 

و خورده ای بازدید کننده داره اما آمار بازید پست و کامنت هاش به زور به 15 تا می رسه

و این سخت که نه تلخه!!!

تمام این کلمات چه نوشته های منثور و چه نوشته های منظوم از اعماق وجود خالقش تراویده 

و حداقل انتظار نویسنده ی این سطور اینه که خونده بشن و لاغیر ، قصد نوشتن رنج نامه ندارم

 برای همین ادامه نمیدم و شما رو با وجدان خودتون تنها میذارم :دی 

والا... 

۲۰:۱۸

واقعیت

یک واقعیت تلخ اینجا  


والا... 

۱۴:۱۱
Designed By Erfan