دیالوگات

- چرا بر نمیگردی بلاگفا ؟ 

+ به خاطر اینکه زیرا (:

- مسخره 

+ اسم بابات اصغره 

- :-/

+ (: 

- جدی میگم چرا برنمیگردی بلاگفا 

+ انگلیسیا یه ضرب المثل دارن که میگه : احمق تجربه رو تجربه می کنه !

- اوه مای گاد چه چیزای بلدی تو :) 

+ یه ایطور چیایی تو خودوم دارم(با لهجه جناب خان) 


+ : خودم 

- : یارو

۱۴:۰۴

دَدَر شماره 2

این بار اصلا دوست نداشتم برم ،حتی با مادرگرام سر به زور رفتن به دَدَر دعوام شد ،اما حقا و انصافا خوش گذشت 

هر چند که ساعت های اول دلتنگی عجیبی داشتم و کم کم با آتیش روشن کردن ، غورباغه بازی و تعقیب 

مارمولک های کوهی و بچه غورباقه های تو لجن بود که دیگه همه چیز یادم رفت و کلی از این رو به اون رو شدم .

اینجاست که شاعر می فرماید:

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید 

زندگی شستن یک بشقاب است 

و الی آخر.... 


و خدایش بیامرزد شاعر را که امروز نبود که ببیند سلفی با غورباقه را و اینطور بسراید : 


زندگی ، سلفی با غورباقه ست :))) 


+ خیلی تلاش کردم یکی از اون مارمولک های کوهی که احتمالا شما بهش بزمجه میگین رو بگیرم (اسم مارمولک

رو بیشتر می پسندم:دی) اما اونا زرنگ تر بودن و موفق نشدم . 

مشغول آتیش روشن کردن بودم که یه سنگ بزرگ رو جابجا کردیم و دیدیم ای دل غافل یه ابر عقرب

داره خیلی داش مشتی از زیرش بیرون میاد( به جون خودم اگه دروغ بگم :|) اصن لاتی راه می رفت 

من و اخوی گرام هم نامردی نکردیم یه قوطی پلاستیکی (از این جا مربا خوریا که شفافه مثل شیشه) 

برداشتیم و به هر زحمتی بود هلش دادیم تو و اسیرش کردیم تا باشد که بنده ی خدایی رو مورد گزش قرار نده 

البته اخوی یه فکر در مورد تبدلیش به روغن عقرب (کاربرد درمانی داره) کرد که بعدا منصرف شد. 


بعد از کلی آب بازی و مارمولک بازی ،لاک پشت و غورباقه بازی و غیره با کلی خستگی برگشتیم 

اینقدر خسته بودم که بی خیال رانندگی شدم و گرفتم تا وقت رسیدن خوابیدم که البته به هدفم نرسیدم 

از یه جایی بیدارم کردن گفتن بیا رانندگی کن (پدر گرام کار داشت میخواست جایی بره ) 

بنده با چشمانی خواب آلود تا منزل رانندگی کردم (مدیونید اگه فکر کنید که یه چششم باز بود و یکی بسته :)))  والا...) 

قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید .


بالا رفتیم دوغ بود 

پایین اومدیم ماست بود 

قصه ی ما راست بود. 


پ.ن: عکساشو بعدا میذارم ان شالله :)


۲۳:۵۱
Designed By Erfan