رفاقت تکرار نشدنی

چهارم ابتدایی که بودم دوستی داشتم به نام سهیل , از رفاقت با سهیل همین بس که بیرون از مدرسه و تو خونه هم بهش فکر می کردم و خاطرات روزانمو باش مرور می کردم خلاصه رفیق گرمابه و گلستان هم بودیم از اون جایی که من به شدت آدم تک پری هستم غیر اون رفیق دیگه ای نداشتم گذشت و گذشت تا دست روزگار ما رو از هم جدا کرد سهیل از مدرسه ی ما رو رفت و دیگه سهیل رو ندیم سال ها تو فکرش بودم به اینکه الان کجاست و چیکار می کنه و اگه بود چه دوران با حالی رو با هم می گذرونیدیم , از اونجایی که دنیا خیلی کوچیکه بعد از سال ها دیدمش اولش شک داشتم خودش باشه بعد که مطمئن شدم رفتم سراغش بهش گفتم منو می شناسی ؟ گفت نه شروع کردم آدرس دادن منم فلانی مدرسه فلان کلاس آقای سعیدی و... بالاخره یادش اومد یه تحویل زورکی از ما گرفت و لبخندی هم تحویل داد و گفت فلانی خیلی یاد دورانی بچگیمون می افتم عجب دورانی با هم داشتیم گفتم آره یادته ؟! همون لحظه که داشتیم این تعارفات رو بلغور می کردیم تو چشماش نگاه کردم بعد به صدای قلبم گوش دادم همون لحظه فهمیدم دیگه اون سهیلی نیست که دوست داشتم باش رفاقت کنم و منم اون آدمی نیستم که دلش بخواد بام رفاقت کنه بنابراین ازش خداحافظی کردم و همون لحظه یکی از درس های زندگیم رو گرفتم اونم این که بعضی چیزها تکرار نشدنیه مثل همین رفاقت مثل عشق مثل زمان و... 

۱۹:۴۰
زیتب
۰۸ مهر ۹۴ , ۲۳:۴۸
سلام خوبید؟الانم فک نکنم شمامنوبشناسید

پاسخ :

سلام ممنونم 

فکر کنم شما همونی هستید که وبلاگ صفحه مشکی داشت :)
. zizigolu
۰۸ مهر ۹۴ , ۲۳:۴۸
چه دوست بی معرفتی...

پاسخ :

روزگاره دیگه :)
عاشق بارون...
۰۹ مهر ۹۴ , ۰۱:۰۵
درسته. بعضی چیزا تکرار نشدنیه... فقط همون وقت که هست باید قدرشو دونست.

پاسخ :

متاسفانه همین طوره :(
yasna sadat
۱۰ مهر ۹۴ , ۲۰:۰۱
زندگی نامردو ببمعرفت هست همین

پاسخ :

این نامردو من اولش خوندم نامزد بعد داشتم فکر می کردم 
نامزد بی معرفت کی می تونه باشه ؟! 
خدا رو شکر که منظور نامرد بود نه نامزد :دیییییی
حوریا ش (رسا)
۱۱ مهر ۹۴ , ۱۱:۰۵
موافقم
بعضی چیزا هستن باید سرجای خودشون باشن
ینی تو گذشته , با همون آدما , با همون شرایط
اینو وقتی فهمیدم ک ی خاطره ی خیلی خیلی خیلی بامزه رو ک برام اتفاق افتاده بود و برا کسی تعریف میکردم و اون همون از اون لبخند زورکیا تحویلم داد و حتا خودمم خیلی برام بامزه نبود دیگه
فهمیدم بعضی چیزا رو نباس زیرورو کرد
شاید بیربط بود ولی یادم افتاد

پاسخ :

یه جوری نوشتم که همه به راحتی درک کنن منظورمو 
همه یه جورایی تجربیاتی از این موضوع دارن !!!
x7
۱۲ مهر ۹۴ , ۰۲:۱۹
منم از این رفقا زیاد دارم...ولی خب وقتی از شهرمون رفتیم یه شهر دیگه مسلما اون دوستیا کمرنگ میشدن...ولی همیشه یادشون هست...

پاسخ :

چی بگم والا... :دی 
Bahar Alone
۲۳ مهر ۹۵ , ۰۸:۴۰
با این سن کم ام-بقول عمو-سه بار تجربه کردم:)) خیلی تلخه...که عوض شدن ادما واطرافتو ببینی و فقط حق تحمل وپذیرفتن داشته باشی:((
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan