عزیزی که این نامه را می خوانی

عزیزی که مخاطب این نامه ای ،دیر آمدنت بد جور خانمان برانداز شده چند صباحی است دیگر 

دل و دماغ نگاه در آینه را هم نداریم دیگر مثل سابق خواب هایمان رنگی نیست بی خودی دلمان 

تنگ می شود تمام روزهایمان شبیه عصر جمعه شده عصری که معروفس به دلتنگی !!! 

عزیزی که این نامه را می خوانی آمدنت دیر شده آنقدر دیر که دیگر آقاجان آلزایمر گرفته مخصوصا 

بعد از تصادف چد روز پیش. در خانه اش نشسته اما فکر می کند در حرم است شاید او راست 

می گوید و خودش را در حرم می بیند اما ما نه .

عزیزی که این نامه را میخوانی آنقدر دلمان تنگ است که دیگر دلتنگی معنی نمی دهد واژه ی

دلتنگی شبیه نمکی شده که شوری ندارد .

عزیزی که این نامه را می خوانی غصه ی ما را نخور هرچند که می دانیم خیلی بیچاره ایم و

تنها راه چاره مان تو هستی اما از دیدنت مهجوریم... 

عزیزی که یادت به دلمان آرامش می دهد در بیداری که نه، لاقل در خواب ،نشد در رویا در خیال 

خودت را به ما نشان بده نگذار داغ ندیدنت تا ابد بر دل هایمان بماند. 

عزیزی که تنها مخاطب این نامه ای، غلط ها و گزافه گویی ها و لحن بی ادبانه این نامه را ببخش 

خودت که می دانی فراق چقدر سخت  و می دانی درد دوری چه با انسان می کند .

عزیزی که این نامه را می خوانی برگرد...

۱۴:۳۰
Designed By Erfan