دوره نوجونی شیرینی داشتم ، خوش میگذشت علی رغم خیلی کمبود های زندگی ،علی رغم خیلی
تلخی ها ی زندگی ... خوش بودیم ، عالمی داشتیم شب ها با داداشام می نشستیم حرف زدن تا آخر شب
مخصوصا تابستون ها که تو بالکن می خوابیدیم و هوا خنک بود ، خیلی خنک ، انگار همه چیز بر وفق مراد بود
داداشم عشق موسیقی سنتی بود بعضی شب ها با اون ضبط گندهه که دو تا باند بزرگ داشت آهنگ
میذاشت و کیف می کردیم امشب که این تکنوازی رو شنیدم ناخودآگاه دلم برای اون دوران تنگ شد
خیلی تنگ :( ای کاش میشد دقیقه های شیرین زندگی رو دوباره زندگی کرد...
ای کاش همون بچه های دیروز بودیم و بزرگ نشده بودیم ای کاش همه تو همون خونه جمع بودیم.
دوران خوبی بود اینقدر خوب که اصلا دنیای مجازی احتیاج نبود که بخواد خلا های زندگیت رو پر کنه
و سرت رو اینقدر گرم کنه تا که نفهمی چقدر تنهایی ...