...می فهمد فقط

زندگی بعد تو را آن بی گناهی که تنش 

نیمه جان مانده است روی دار می فهمد فقط...



دریافت

۱۱:۵۸

آدمای بزرگتر

آدمای بزرگ اشتباه نمی کنن، آدم های بزرگتر وقتی اشتباه کردن ، عذر خواهی میکنن . 


شاعرتنها (ره) 
۱۳:۳۷

یادش ایامی که در گلشن فغانی داشتیم

دوره نوجونی شیرینی داشتم ، خوش میگذشت علی رغم خیلی کمبود های زندگی ،علی رغم خیلی 

تلخی ها ی زندگی ... خوش بودیم ، عالمی داشتیم شب ها با داداشام می نشستیم حرف زدن تا آخر شب

مخصوصا تابستون ها که تو بالکن می خوابیدیم و هوا خنک بود ، خیلی خنک ، انگار همه چیز بر وفق مراد بود

داداشم عشق موسیقی سنتی بود بعضی شب ها با اون ضبط گندهه که دو تا باند بزرگ داشت آهنگ 

میذاشت و کیف می کردیم امشب که این تکنوازی رو شنیدم ناخودآگاه دلم برای اون دوران تنگ شد 

خیلی تنگ :( ای کاش میشد دقیقه های شیرین زندگی رو دوباره زندگی کرد... 

ای کاش همون بچه های دیروز بودیم و بزرگ نشده بودیم ای کاش همه تو همون خونه جمع بودیم.

دوران خوبی بود اینقدر خوب که اصلا دنیای مجازی احتیاج نبود که بخواد خلا های زندگیت رو پر کنه

و سرت رو اینقدر گرم کنه تا که نفهمی چقدر تنهایی ... 

۲۲:۱۷

مار مَلوک

رفتم تو حیاط خونه پدربزرگم (خونه اش قدیمی کلنگیه) یهو همزمان سه تا مارمولک دیدم :) منم که عشق 

مارمولک،رفتم بزرگترینشون که لاقل 10-12 سانت قد رعناش بود رو بگیرم تا یکم با هم اختلاط کنیم که

تا منو دید، نامرد پرید رفت تو شکاف بین آجرا قایم شد ، منم به ناچار اون مارمولک کوچیکه که دوبند انگشت

بیشتر قد نداشت رو گرفتم اونم با کله :دی یکم شکمشو قلقلک دادم ، قلقلکش اومد ول خورد تو دستم 

هول کردم افتاد زمین ، دلم براش سوخت گفتم گناه داره بیشتر از این اذیتش کنم ولش کردم بره خونشون 

پیش ننه باباش ، امیدوارم حالش خوب باشه و خاطره ی خوبی از من برا خانواده اش تعریف کنه . 


*: دوران خدمت اجباری یه همخدمتی داشتیم بچه دهات بود ، به مارمولک میگفت مارمَلوک :)))

۲۱:۱۳

معربافی های ناشی از بی خوابی

دارم میرم اداره با کفش پاره پاره 

فکرمیکنم دوباره هیشکی دوسم نداره 

دیر شده خیلی دیره یاید برم سواره 

خیابونا شلوغه انگاری سال ماره 

خدا کنه دیر بیاد رییس توی اداره 

تا نبینه وضعمو دیر شدن دوباره 

نگه فلانی دیر شد دوباره وقت کاره

یکی و دوتا که نیستش تاخیر تو هزاره 

نمی دونه زندگیم پر از چاله و غاره 

مشکلات زندگی موقع خواب هواره*


*یه هفته اس شب ها به سختی و دیر وقت خوابم میبره 

 میشینم معر و داستان به هم می بافم :)))

دور از جون شما الان یه اسکولی میاد این معرها رو هم کپی میکنه :دی 

والا... 


۲۱:۳۹

عشق دختر سنی به پسر شیعه

دانشگاهم تو شهری بود که مردمش اهل سنت بودن و منم یه بچه شیعه با خانواده ای مذهبی و...

یه بار داشتم با مادرم حرف میزدم که ازش پرسیدم اگه عاشق یه دختر سنی بشم چکار می کنی ؟ 

به خاطر یه سری مسائل نمیگم چه جوابی داد ولی حاشیه ای که سوال به وجود آورد رو میگم : 

گیر داده بود که طرف کی هست؟ زود بگو کیه ؟! :)) راستشو بگو :|

هر چی میگفتم مامان بخدا خبری نیست باور نمی کرد :))) اگه یکم دیگه ادامه میداد به سوال 

پرسیدن چه بسا خودمم کم کم باورم میشد:دی . این ها رو گفتم که یه کتاب بهتون معرفی کنم 

یه کتاب که موقعی که مثل شما جوون بودم خوندم و کلی مفیوض شدم ،کتاب در ژانر دفاع مقدسِ

 ولی برجسته ترین قسمت کتاب ماجرای عشق یه دختر سنی کُرد به یه پسرشیعه اس !!! 

روایت صمیمی این داستان عاشقانه و ماجراجویانه به قدری جذاب هست که تا تموم کردن کتاب

 دوست ندارید کتاب رو زمین بذارید...! 

اسم و رسم و عکس کتاب رو در پست بعدی (پست معرفی کتاب ) معرفی می کنم تا یه کم

 تو کَفِش بمونید :دی 

والا... 

۰۰:۰۹

کابوس

دوران دانشجوییم ، بدترین دوران زندگیم بود بخاطرمشکلاتی که داشتم و مشکلات بیشتری که دانشگاه برام

 درست کرد. گذشت و گذشت تا این دوران تلخ تموم شد ، ولی  فکر می کردم تموم شده ، در حقیقت تموم نشده

 بود :/ هنوز بعضی وقت ها خواب می بینم، دانشجوعم ، شب امتحانه و پر از استرسم و هیچی بلد نیستم :((( 

تا وقت بیدار شدن با این کابوس کلنجار میرم و نمی تونید درک کنید چقدر عذاب آوره این کابوس :(

هرکسی یه فوبیایی داره ، فوبیای من این و شاید باور نکنید که تنها کابوس مخوف شب های من همین عه :|

والا... 


۱۱:۳۲

بلبل از فیض گل آموخت سخن...!!!

وقتی وسایل خونتون رو جمع کرده باشید که خونتون رو تعمیرات کنید(نقاشی،کاغذ دیواری و...) و یه هال خالی دارین 

که مثل استودیو صداتون رو اکو می کنه این فرصت طلایی رو از نمیشه دست داد و باید اینطور آواز سر داد :

 


دریافت

۱۲:۰۷

ننه جون:دی

یکی لیلی یکی لیلون پسندد 

یکی شاد و یکی دلخون پسندد 

من از لیلی و سیمین دخت و لیلون 

پسندم آن که را ننه* جون پسندد :دی

والا...


م.ح

29 تیر95


پ.ن1: ننه جون ، نن جون خونده میشه!!!

پ.ن2: خواهشا کپی نکنید :)

۱۱:۰۲

اندر مکافات تاکسی سواری

یادش بخیر قدیما که تو تاکسی می نشستی خودتو جمع و جور می کردی که اگه خانومی کنار دستت نشسته معذب 

نشه اما الان قضیه برعکس شده سوار تاکسی که میشی طرف چنان خودش رو ولو می کنه روت که هی با خودت 

دل دل می کنی که بر گردم بهش بگم مشکلی دارین که اینطور ضایع نشستین ؟! 

لااقل یکم آدم شناس باش ،خودتو به یکی بچسبون که اهل این حرف ها باشه ، نه من بیچاره ی خجالتی که تازه 

از گرما داره عرق می ریزه و دیگه تحمل یکی مثل تو رو نداره... 

امروز به این نتیجه رسیدم که دیگه ایران جای زندگی نیست :/ 


+جمله یکی مونده به آخر با توجه به  تذکر دوست عزیزی اصلاح گردید. 

۲۲:۱۲
Designed By Erfan