مدرسه یا مسلخ حقیقت کدام است؟!

وقتی به 12 سال دوران تحصیلم در مدرسه نگاه می کنم به ندرت خاطرات خوب و لحظاتی که دوباره 

دوست داشته باشم تجربشون کنم رو می تونم پیدا کنم ، امشب وقتی یه دوری تو دنیای مجازی زدم 

و وبلاگ ها و پیچ های دیگه رو هم خوندم متوجه شدم که خیلی ها همین حس رو به مدرسه دارن 

در یک جمله رک و پوست کنده: مدرسه و سیستم آموزشی ما به قدری کسالت آوره که همه دوست دارن 

ازش فرار کنن حتی اگه بهترین دوستان و معلمان و کلی خاطرات ریز و درشت باهاش داشته باشن...!

ای کاش روزی مدرسه های ما هم مثل فلان کشور که اسمشو نمیارم (که حرفام بوی غرب زدگی نگیره)

اینقدر جذاب بود که بعد از تموم شدن ساعت مدرسه ، بچه ها رو باید به زور بفرستن برن خونشون!

 


۲۱:۰۸

هویجوری 105


بس که شیرین سخنی بر رقبا چیره شدی 

رشک برده به لبت پشمک حاج عبدالله 


۲۰:۴۰

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ


حیدر شدی تا پشت در هی در بکوبند!
جای ملائک نیست بال و پر بکوبند

زهرا دلش می‌خواست ذکر «یاعلی» را
روی عقیق سرخ پیغمبر(ص) بکوبند

سنگ علی را فاطمه بر سینه کوبید
باید که بر دُرِّ نجف حیدَر بکوبند

نام تو اسم اعظم پروردگار است
این مُهر را باید به هر منبر بکوبند

معراج تازه ابتدایت بود، باید
نام تو را از این مقرّب تر بکوبند

هرکس تو را دارد چرا باید بترسد
مثل تو تنها از خدا باید بترسد


صابر جان خراسانی



عید غدیر خجسته و مبارک باد. 

۰۹:۵۳

راز کامیابی ورزش صبحگاهی

حدود ساعت 6 چشمام رو باز کردم و با خودم گفتم حالا که خوابم نمیبره و خوابیدن خستگیم رو بیشتر می کنه 

بهتر بزنم بیرون برم ورزش کنم و همونطور که 22 فوریه تعریف می کرد لذت وزرش صبحگاهی رو باز از 

نزدیک درک کنم 

بنابراین سریع وسایلمو آماده کردم و هندزفریو زدم به گوشم و به آهنگ تند و تیز محرک گذاشتم و با دو 

از در خونه بیرون زدم و تا پارک نزدیک خونه دویدم وقتی به پارک رسیدم نفسم بالا نمیومد و به هن هن

 افتادم و حالم بد شده بود با خودم گفتم جوونی کجایی که یادت بخیر :/ 

 یکم قدم زدم، هوای پاک و اکسیژن خالص رو کشیدم تو ریه هام و درحالی که گوشیم داشت دعای 

عهد با صدای استاد فرهمند رو میخوند برگشتم خونه و تصمیم گرفتم هر روز صبحم رو با این کار لذت 

بخش و مفرح یعنی همین ورزش شروع کنم ...!


۰۰:۲۵

رویای صادقه برای یک ساجده

تو حرم نشسته بودیم حرف میزدیم که گوشیش زنگ خورد ، مشغول صحبت کردن شد بعد که قطع کرد: 

- نفس عمیقی کشید و گفت: الهی شکر دخترم به سلامت به دنیا اومد (:

گفتم قدمش مبارک باشه ان شالله ، حالا میخواین اسمش رو چی بذارین ؟ 

گفت هر چی تو بگی ؟ چشام از تعجب 4 تا شد و گفتم من ؟؟؟ 

گفت: آره تو !!! گفتم: چرا من؟شما پدر مادرش هستین :| چرا خودتون اسم نمیذارین ؟ 

اصن مادرش چی ؟ اون شاید اسم انتخاب کرده باشه . 

گفت:اتفاقا با مادرش هم حرف زدم و قرار گذاشتیم تو اسمش رو انتخاب کنی . 

گفتم:آخه این همه آدم چرا من ؟؟ حالا درسته مثل داداش می مونیم ولی اسم بچه رو 

پدر مادر بچه یا یه نفر فرد به خصوص انتخاب می کنه . 

گفت اون فرد به خصوص تویی دیگه :) 

گفتم : آخه چرا من ؟ چرا اصراری داری من اسم بذارم ؟! 

گفت تو اسم رو بگو ، تا ماجرا رو تعریف کنم . 

گفتم : یعنی من هر اسمی بگم میذاری دیگه ؟ سرکاری نیست ؟! 

گفت چی میگی مرد حسابی سرکاری چیه ؟ 

اصن برای همین گفتم بیا با هم بریم حرم که هم برای سلامتی خانومم و بچه دعا کنم 

و هم ازت بخوام اسمش رو تو انتخاب کنی ! 

گفتم باشه اما به شرطی که بعدش راست و حسینی بگی جریان چیه :/ 

گفت :باشه جون به سرم کردی اسم رو بگو حالا ، دیر شد میخوام برم زودتر دخمل وخانومم رو ببینم . 

گفتم باشه :یه چند ثانیه بهم وقت بده ... بذار ساجده تا اسمو شنید گل از گلش شکفت :) 

یه نفس عمیقی کشید و لبخندی زد و اومد جلو صورتمو بوسید گفت خدا رو شکر خوابم رویای صادقه بود 

داشتم از تعجب دیونه میشدم گفتم یا همین الان قضیه رو تعریف می کنی یا یه بلایی سر خودم یا تو میارم :/ 

زد زیر خنده چنان می خندید که داشت از خنده ولو می شد رو زمین 

بالاخره به هر طریقی بود جلو خنده اش رو گرفت و خواب رو تعریف کرد : 

چند وقت پیش با خانومم هی در مورد اسم بچه حرف می زدیم که چی بذاریم 

هر کدوممون یه چیزی می گفت چند تا اسم انتخاب کرده بودیم که بذاریم تا یه ماه  پیش 

یه خوابی دیدم ، خواب دیدم با هم اومدیم حرم همین جایی که الان هستیم و نشستیم 

داشتیم با هم حرف می زدیم .تو خواب ازم پرسیدی اسم کوچولو رو چی میخواین بذارین ؟ 

گفتم هنوز براش اسم انتخاب نکردیم ، یهو تو برگشتی گفتی اسمش رو بذارین ساجده اینو گفتی

بعدش از خواب بیدار شدم ، خوابم یادم رفته بود تا همین دیروز که خانومم رو می خواستم ببرم بیمارستان 

تو راه دوباره بحث اسم گذاری برای بچه شد که خوابم یادم افتاد ، خوابم رو برای خانومم تعریف کردم

 از این اسم خوشش

اومد ولی باز دو دل بود پیشنهاد داد که مثل تو خواب بیام از تو بپرسم :) 

الانم که داری می بینی همون اسمی که تو خواب گفتی الانم دوباره گفتی. 

از تعجب چهار چرخم رفت هوا :| گفتم خدایا حکمتت رو شکر ، عجب خوابی دیدی پسر (: 

گفت دمت گرم اسم خوبی انتخاب کردی . گفتم آره خیلی اسم قشنگیه معنیش هم خیلی خوبه

یعنی بانویی که خیلی سجده می کنه !  ایشالله مثل اسمش ساجده بشه :) 


۱۵:۵۸

من و تو

 


دریافت
حجم: 6.37 مگابایت

۲۱:۳۹

هویجوری 104

 

وقتی به سرت چادر لبنانی بود

رفتار همه با تو رضا خانی بود

هرکس که به پیکار تو آمد جان داد

گیسوی تو قاسم سلیمانی بود!

محمدعلی علمی

 
۱۴:۲۹

عروسی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳:۲۰

معربافی های ناشی از بی خوابی

دارم میرم اداره با کفش پاره پاره 

فکرمیکنم دوباره هیشکی دوسم نداره 

دیر شده خیلی دیره یاید برم سواره 

خیابونا شلوغه انگاری سال ماره 

خدا کنه دیر بیاد رییس توی اداره 

تا نبینه وضعمو دیر شدن دوباره 

نگه فلانی دیر شد دوباره وقت کاره

یکی و دوتا که نیستش تاخیر تو هزاره 

نمی دونه زندگیم پر از چاله و غاره 

مشکلات زندگی موقع خواب هواره*


*یه هفته اس شب ها به سختی و دیر وقت خوابم میبره 

 میشینم معر و داستان به هم می بافم :)))

دور از جون شما الان یه اسکولی میاد این معرها رو هم کپی میکنه :دی 

والا... 


۲۱:۳۹

هویجوری 103


خوش به حال دل فرهاد که در مدت عمر 

مزه ی تلخ ترین خاطره اش شیرین بود...


۰۰:۴۶
Designed By Erfan