قرار بود چند روزی نباشم اما نمی دونم چی شد که هستم :)))
عکس این گل های زیبا رو امروز از حیاط دانشگاه سابقم گرفتم دانشگاهی پر از
خاطره تلخ و شیرین که همیشه حیاطش گل های زیبایی داره .
* عنوان از جناب مولانا
یکی از چیزایی که خیلی دوس دارم
در میون گذاشتن اشعاریه که تازه سرودمشون
مثل این غزل که ساعت 2 و سی دقیقه بامدادسروده شده:
لبخند که می زنی دل من آب می شود
قلبم شبیه گوشه ی محراب می شود
موهای بیرون زده از روسری تو
چون پرتوی منور مهتاب می شود
و...
+از آرشیو نوشته های وب قبلی !!!
باران گرفت و کار چتر فروش پر رونق شد
ای کاش چتر فروش دوره گردی بودم که لاقل،
به بهانه ی خرید چتر ،
قدری با من هم کلام می شدی...
و...
پ.ن:شاعری تنها در زیر باران پاییزی
دیشب اولین کتاب در عمر 26 سالم رو ویراستاری کردم البته قرار بود بازخوانیش کنم
منتها اینقدر غلط غلوط(یه چیزی تو مایه های همون غلط) داشت که کار به ویراستاری کشید
گوش شیطان کر به زودی مشغول نوشتن کتاب خودم میشم ان شالله :)
همین الانی که دارم اینا رو می نویسم ، مشغول بازخوانی یه کتاب دیگه بودم که یادم افتاد اینجا
چند وقته ننوشتم بنابراین به قول کتاب عربی دوران راهنمایی فوقع ما وقع :دی
این چند خط حاصل شد .
والا...