هویجوری 41

 

من آب گذشته از سرم.. می گویم

من عاشقم احمقم خرم ,می گویم

انگار که چاره ای ندارم دیگر ...

من اسم تو را به مادرم می گویم !


  جلیل صفر بیگی

۲۲:۴۲

وطن یعنی

کلا از رپ خوشم نمیاد چندان ولی این یکی رو دوست دارم : 


دریافت

حجم: 8.01 مگابایت

۱۵:۴۵

از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است.

نگهبانی از یه اداره وسط شهر یکی از مسخره ترین کارهایی که یه بشر (یه نظامی احمق) 

می تونه اجباریش کنه :(

والا...


+ من در حال دراز کش روی تخت آسایشگاه مشغول نوشتن پست :) 

++عنوان از فاضل جان نظری 

۲۱:۵۲

هویجوری 40

گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر…

درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد


احسان افشاری

۱۲:۳۲

عزیزی که این نامه را می خوانی

عزیزی که مخاطب این نامه ای ،دیر آمدنت بد جور خانمان برانداز شده چند صباحی است دیگر 

دل و دماغ نگاه در آینه را هم نداریم دیگر مثل سابق خواب هایمان رنگی نیست بی خودی دلمان 

تنگ می شود تمام روزهایمان شبیه عصر جمعه شده عصری که معروفس به دلتنگی !!! 

عزیزی که این نامه را می خوانی آمدنت دیر شده آنقدر دیر که دیگر آقاجان آلزایمر گرفته مخصوصا 

بعد از تصادف چد روز پیش. در خانه اش نشسته اما فکر می کند در حرم است شاید او راست 

می گوید و خودش را در حرم می بیند اما ما نه .

عزیزی که این نامه را میخوانی آنقدر دلمان تنگ است که دیگر دلتنگی معنی نمی دهد واژه ی

دلتنگی شبیه نمکی شده که شوری ندارد .

عزیزی که این نامه را می خوانی غصه ی ما را نخور هرچند که می دانیم خیلی بیچاره ایم و

تنها راه چاره مان تو هستی اما از دیدنت مهجوریم... 

عزیزی که یادت به دلمان آرامش می دهد در بیداری که نه، لاقل در خواب ،نشد در رویا در خیال 

خودت را به ما نشان بده نگذار داغ ندیدنت تا ابد بر دل هایمان بماند. 

عزیزی که تنها مخاطب این نامه ای، غلط ها و گزافه گویی ها و لحن بی ادبانه این نامه را ببخش 

خودت که می دانی فراق چقدر سخت  و می دانی درد دوری چه با انسان می کند .

عزیزی که این نامه را می خوانی برگرد...

۱۴:۳۰

سرنوشت

سال 82 بود یادم نمی آید چندم راهنمایی بودم چند هفته از زلزله بم گذشته بود که 

پسر مو بوری به کلاسمان اضافه شد طفلک از اهالی بم بود که بخاطر زلزله مجبور به مهاجرت 

اجباری شده بودند در همان روزهای اول با او دوست شدم از بم و حادثه و خیلی چیز ها صحبت کردیم 

مدت زیادی نمانده بود که خانواده اش دوباره تصمیم گرفتن به بم برگردند و سرنوشتشان 

را رقم بزنند مدت کوتاهی از رفتنشان نگذشته بود که خبر دادند در جاده ی بم دچار حادثه شده اند

و فرشته مرگ جانشان را در لحظه ی مقرر گرفته است شاید آن موقع علی رغم سن کمی که داشتم 

برای اولین مفهوم اجل معلق را درک کردم و به سرنوشت محتوم و مکتوب پی بردم.

جان سالم به در بردن از زلزله ای عظیم و فوت بر اثر تصادف اتومبیل !!!   

۲۰:۵۶

هویجوری 39


غروب جمعه ها جای تو خالیست :( 

خیال تو در این حول و حوالیست...

م.ح 

۱۳:۵۱

غفلت از یارگرفتار شدن هم دارد...

 

دریافت


حجم: 4.46 مگابایت


توضیحات: دکلمه غفلت علی فانی 

۱۳:۴۶

حدیث

شب جمعه برای آدمای مجرد حکم گوشت ویترین قصابی رو داره برای گربه :))))

والا...

شاعرتنها (ره)

۲۳:۱۷

هویجوری 38

بیا که هر دو به نوعی به شانه محتاجیم 

دوباره موی تو و حال من پریشان است... :( 


جواد منفرد 

۱۹:۴۶
Designed By Erfan