نشسته بودم کنار بابام رو راحتی سه نفره داشتم براش گوشیش رو سرویس می کردم دست انداخته بودم
پشتش یه دفعه از کنار به نیم رخش نگاه کردم دیدم چقدر دوستش دارم گفتم بابا لپتو بیار جلو
گفت برا چی ؟ گفتم میخوام بوست کنم صورتشو آورد جلو لب هام گذاشتم رو صورتش و لذت بخش ترین
بوسه ی عمرم رو کردم ، انگار تموم دنیا تو اون لحظه مال من بود اینقدر این صحنه عزیز بود برام که بی توصیفه...
خدا می دونه تو دل بابام چی گذشت خیلی حسش رو بروز نداد ولی فهمیدم خیلی کیف کرده و من از اینکه
اینقدر خوشحالش کرده بودم بد جور مست شده بودم مردها خیلی غرور دارن و ابراز علاقه های اینطوری براشون
خیلی سخته اما اون روز خیلی ساده غرورم رو شکستم و یه حال خوبی پیدا کردم.