دوباره ساعت صفر و من و خیابان ها
و من که گم شده ام لا بلای انسان ها
دوباره ساعت صفر و به خانه باید رفت
و من که خانه ندارم ٬ کجا ؟ مسلمان ها !
و من که خانه ندا ... بغض من ترک برداشت
خوشا به حال شما ٬ ای همیشه خندان ها !
دوباره ساعت صفر است و زرد می خوانم
غزل-خزان دلم را به گوش توفان ها
دوباره با غم خود پرسه می زنم در شب
و هم نوای دلم ٬ زوزه ی زمستان ها
دوباره ساعت صفر است و من که می میرم
به روی حیرت یخ بسته ی خیابان ها
دوباره ساعت صفر است و نعش یک انسان
به روی دست زمین مانده ٬ آی انسان ها !
رضا اسماعیلی
سه شنبه ۱۵ دی ۹۴
۱۹:۴۶