آلزایمر

و این روزها احساس می کنم تا آستانه ی فراموش کردن اسم خودم هم پیش رفته ام 

این را وقتی فهمیدم که وقتی خانم کارمند دفتر پلیس+10 شماره ملی ام را پرسید: بعد از گفتن 

سه رقم اول دیدم چیزی به خاطرم نمی آید و بدتر از این وقتی بود که برای خرید هندزفری 

رفته بودم اما اسمش یادم نمی آمد و مجبور شدم برای دوست فروشنده پانتومیم بازی کنم تا 

بفهمد چه میخوام .این روزها پدربزرگم را خوب درک می کنم :/


۲۱:۵۶

رابطه معکوس

یکی از حقاقیقی که اخیرا بهش پی برده ام اینکه که هر چقدر معروف تر یا به عبارت بهتر شناخته تر 

میشی تنها تر میشی مثل این روزهای خط خطی های یک شاعر تنها که روزانه بالغ بر 100 

و خورده ای بازدید کننده داره اما آمار بازید پست و کامنت هاش به زور به 15 تا می رسه

و این سخت که نه تلخه!!!

تمام این کلمات چه نوشته های منثور و چه نوشته های منظوم از اعماق وجود خالقش تراویده 

و حداقل انتظار نویسنده ی این سطور اینه که خونده بشن و لاغیر ، قصد نوشتن رنج نامه ندارم

 برای همین ادامه نمیدم و شما رو با وجدان خودتون تنها میذارم :دی 

والا... 

۲۰:۱۸

هزار کار نکرده...

اینقدر حرف نزده، کار نکرده،خواب ندیده، شعر نسروده و... دارم که بعضی شب ها 

از فکر خوابم نمی بره 

مثل همین الان که هر چی پست میذارم روحم ارضا نمیشه :) 

فهرستی از کارهای که باید انجام بدم نوشتم خیلی بلند بالا شده چند بار تا حالا وصیت نامه نوشتم 

آخرین بار قبل از دوره آموزشی بود

 دیروز به این نتیجه رسیدم که دفعه بعدی که بخوام وصیت نامم رو به روزش کنم 

به چند خط بسنده کنم اون چند خط هم یه آماری از بدهی های مادی و معنویم باشه و بس !!!

 بنویسید تا قبل از اینکه دیر بشه.


۲۳:۳۰

دیالوگ های من و سعید 1

سعید: چرا ازدواج نمی کنی ؟ 

من : ها ؟!

سعید : میگم چرا متاهل نمیشی ؟

من : ها؟! 

سعید : میگم چرا زن نمی گیری ؟ 

من : ها ؟!

سعید : ها و کوفت و زهر مار ****** (سانسور شد) 

من : خب چرا بگیرم ؟ 

سعید: تا از تنهایی در بیای 

من : خب نمی خوام از تنهایی دربیارم 

سعید : خدا شفات بده 

من :)))) 

سعید :||| 

۲۰:۵۶

آی ام ادیتور

دیشب اولین کتاب در عمر 26 سالم رو ویراستاری کردم البته قرار بود بازخوانیش کنم 

منتها اینقدر غلط غلوط(یه چیزی تو مایه های همون غلط) داشت که کار به ویراستاری کشید 

گوش شیطان کر به زودی مشغول نوشتن کتاب خودم میشم ان شالله :)

همین الانی که دارم اینا رو می نویسم ، مشغول بازخوانی یه کتاب دیگه بودم که یادم افتاد اینجا 

چند وقته ننوشتم بنابراین به قول کتاب عربی دوران راهنمایی فوقع ما وقع :دی 

این چند خط حاصل شد . 

والا... 


۲۱:۰۶
Designed By Erfan