مدرسه یا مسلخ حقیقت کدام است؟!

وقتی به 12 سال دوران تحصیلم در مدرسه نگاه می کنم به ندرت خاطرات خوب و لحظاتی که دوباره 

دوست داشته باشم تجربشون کنم رو می تونم پیدا کنم ، امشب وقتی یه دوری تو دنیای مجازی زدم 

و وبلاگ ها و پیچ های دیگه رو هم خوندم متوجه شدم که خیلی ها همین حس رو به مدرسه دارن 

در یک جمله رک و پوست کنده: مدرسه و سیستم آموزشی ما به قدری کسالت آوره که همه دوست دارن 

ازش فرار کنن حتی اگه بهترین دوستان و معلمان و کلی خاطرات ریز و درشت باهاش داشته باشن...!

ای کاش روزی مدرسه های ما هم مثل فلان کشور که اسمشو نمیارم (که حرفام بوی غرب زدگی نگیره)

اینقدر جذاب بود که بعد از تموم شدن ساعت مدرسه ، بچه ها رو باید به زور بفرستن برن خونشون!

 


۲۱:۰۸

سرنوشت

سال 82 بود یادم نمی آید چندم راهنمایی بودم چند هفته از زلزله بم گذشته بود که 

پسر مو بوری به کلاسمان اضافه شد طفلک از اهالی بم بود که بخاطر زلزله مجبور به مهاجرت 

اجباری شده بودند در همان روزهای اول با او دوست شدم از بم و حادثه و خیلی چیز ها صحبت کردیم 

مدت زیادی نمانده بود که خانواده اش دوباره تصمیم گرفتن به بم برگردند و سرنوشتشان 

را رقم بزنند مدت کوتاهی از رفتنشان نگذشته بود که خبر دادند در جاده ی بم دچار حادثه شده اند

و فرشته مرگ جانشان را در لحظه ی مقرر گرفته است شاید آن موقع علی رغم سن کمی که داشتم 

برای اولین مفهوم اجل معلق را درک کردم و به سرنوشت محتوم و مکتوب پی بردم.

جان سالم به در بردن از زلزله ای عظیم و فوت بر اثر تصادف اتومبیل !!!   

۲۰:۵۶
Designed By Erfan