رضا امیرخانی


خوشحالی یعنی نویسنده محبوبت رو از نزدیک ببینی باش دست بدی، حرف بزنی ،عکس سلفی بگیری ، 

دم سفره افطار نزدیکش بشینی و خاطرات فوق العاده اش رو گوش بدی و وقت رفتن دستشو محکم فشار بدی 

و بهش بگی از دیدنت خیلی مفتخر شدم و اینو نه بر اساس تعارف و اینا بلکه از ته ته ِدل بگی !!!

رضا امیرخانی از اون چیزی که فکر می کردم دوست داشتنی تر بود .

 انسانی خیلی متواضع ،خاکی،خودمونی با ادبیاتی صمیمی و دوستانه .

 لحن حرف زدنش بیش از اندازه صمیمیه

 تو بیشتر جمله هاش یه شوخی و یه نکته طنز نهفته داره.

شخصیت کاریزماتیک امیرخانی با من کاری کرد که بعد از مدت ها از لاک تنهایی خودن بیرون اومدم 

و در یه جلسه ی فرهنگی نقد کتاب که انصافا خیلی هم پربار بود شرکت کردم. 

+تو جلسه یکی بهش گفت استاد ، گفت من استاد نیستم نویسنده ام :دی (لحنش خیلی خنده دار بود) 

۲۳:۱۲

سورپ رایز

خوشحالی یعنی نویسنده ی محبوبت رو بیارن خندوانه و کلی خاطره جالب ازش بشنوی و مفیوض بشی 

و عجیب انرژی بگیری در حدی که بری سراغ قطور ترین دیوان شعری که داری به یاد دوران جوانیت مطالعه کنی

همیشه از خوندن و شنیدن و دیدن آثار عقاب داستانی ایران (رضا امیرخانی) یه انرژی فوق العاده گرفتم!!!

توصیه : شما هم بخونید و مفیوض بشید:) 

۰۰:۲۷

من ِاو

 تنها بنایی که اگر بلرزد محکم‌تر می‌شود، دل است. دل آدمیزاد... باید مثل انار چلاندش...

تا خوب شیره‌اش در بیاید. امّا علی از رو نرفت. نشست و آرام برای خود زمزمه کرد: «مه تاب»

 تهِ دلش دوباره لرزید. دوباره زمزمه کرد، دوباره لرزید. خوشحال بود که در دلش چیزی دارد که

 می‌تواند بلرزاندش. حالا او هم برای خودش چیزی، رازی، یا کسی داشت!»


+بخشی از رمان منِ او شاهکار رضا امیرخانی 

۱۰:۱۳

خواب دوست داشتنی :)

امروز سحر ،خوابِ رضا امیرخانی رو دیدم خیلی با هم حرف زدیم از اینکه همه کارها و حتی 

مصاحبه هاش رو خوندم و از روش نویسندگیش حرف زدم تو خواب خیلی آدم تو دار و خاکیی بود

خیلی از وسایلش رو نشونم داد آخرش گفتم آقا رضا بیا یه عکس سلفی بندازیم گفت من و تو که 

رفیقیم(یعنی باز می تونی منو ببینی )

گفتم : من از بچگی آرزوم بوده با شما عکس بگیرم (با لحن فامیل دور) میخوام بذارم تو اینستاگرام

 زیرش بنویسم من و رضا امیرخانی همین الان یهویی :دی 

۲۱:۰۱
Designed By Erfan