حکایت بدون شرح

میگن یه عاشقی 
به سختی معشوقش رو راضی میکنه باش قرار میذاره که ببینش 
وقتی عاشق میره سر قرار هرچی منتظر وایمیسته معشوقش نمیادخوابش میگیره

کفاشو درمیاره میذاره زیر سرش میخوابه از خواب که بیدار میشه
می بینه یه مشت گردو کنارشه ناراحت میشه میره سراغ معشوق ازش گله میکنه میگه چرا نیومدی

میگه اومدم خواب بودی اون گردوها رو هم من برات گذاشتم . میگه خب خوابم برد معشوقش میگه 

آدم عاشق که خواب نداره اون گردوها رو برات گذاشتم بری باشون گردو بازی...!!!


+نمی دونم چرا روزهای جمعه خود به خود یاد این حکایت می افتم :)

۱۸:۴۰

هویجوری49

دل را شکسته ای و غرامت نمی دهی...

دستت درست دلبر گردن کلفت من ...:(


+ هوای ابری ،غروب جمعه و تنهایی ترکیبی کشنده ای 

رو با هم تشکیل می دهند...

۱۹:۰۱

هویجوری 39


غروب جمعه ها جای تو خالیست :( 

خیال تو در این حول و حوالیست...

م.ح 

۱۳:۵۱

غفلت از یارگرفتار شدن هم دارد...

 

دریافت


حجم: 4.46 مگابایت


توضیحات: دکلمه غفلت علی فانی 

۱۳:۴۶
Designed By Erfan