مرصادِ تفکر

مثلا یه وقتایی جملات فلسفلی به ذهنت میرسه که اصن امکان ثبتش وجود نداره مثل دیروز زیر دوش حمام که

الان هر چی فکر می کنم چی بود چیزی یادم نمیاد :/ 

یه سوالی هم هست این روزها از من می پرسن(بخاطر چهارتا کلمه ترکی جواب دادن تو کامنت)

سوال: آذری (ترک)هستی ؟  

جواب : نه، من آذری(ترک) نیستم ولی آذری(ترک) ها رو دوست دارم :دی 


بی ربط نوشت : اینقدر آدم بی سرپا دیدم که میخوان تو انتخابات شورای شهر شرکت کنن ترغیب شدم در آینده ی

 نزدیک منم در این انتخابات شرکت کنم (مگه من چی از این اراذل کم دارم ؟!  والا...) 



۱۲:۲۵

نجات سرباز رایان +حاتمی کیای عزیز


اولین بار که نجات سرباز رایان رو دیدم دانشجو بودم شاید اواخر دهه 80 بود (عینهو این پیرمردها که خاطره تعریف 

می کنن) فکر کنم سال 89 بود . از کیفیت بالای فیلم و میزان خوش ساخت بودنش به شدت شوکه شدم دیشب 

که بعد از مدت ها یادش افتادم و هوس دیدن صحنه های اکشن جنگی واقعی کرده بودم دوباره دانلودش کردم 

و نشستم دو ساعت وچهل دقیقه میخ این فیلم خوش ساخت شدم فیلمی که علی رغم جلوه های ویژه و جنبه 

های کیفی فوق العاده اش به شدت فیلم چاخانیه به لحاظ داستان :دی 

ولی آدم از دیدنش واقعا لذت میبره با تمام این اوصاف معتقدم اسپیلبرگ کارگردان آمریکایی جهود ِ مشهور این فیلم 

 انگشت کوچیکه ی حاتمی کیای خودمون نمیشه.

چون حاتمی کیا با امکانات به نسبت هیچ آثار بی نظیری مثل : آژانس شیشه ای، مهاجر، از کرخه تا راین و... 

رو خلق کرده. کارهایی که شاید شهرت دنیایی نداشته باشن ولی قطعا شهرت آسمانی دارن. چون در مورد 

افرادیه که از همه چیزشون گذشتن ، نه تنها از جونشون بلکه بالاتر، عشق به همسر، فرزند و... هم نتونست 

مانع رفتن و آسمانی شدنشون بشه و این تفاوت بزرگ جنگ ما با جنگ اون هاست...!

۲۲:۴۴

هر شب ، شب قدر است اگر قدر بدانی...

امشب،شب قدر است بیا قدر بدانیم 

هرقدر که شد، سوره ی القدر بخوانیم 


از جانب هر منتظری، فجر بخواهیم 

از بهر فرج ،سوره ی والفجر بخوانیم 


م.ح 

3تیر95


+جون مادرتون شعرایی که از خودمه رو کپی نکنید:)

۱۶:۲۴

هویجوری 81

شاعر شده ام قافیه پرداز تو باشم 

یک عمر خریدار همه ناز تو باشم ... 


م.ح 

1/4/95


+ادامه دارد...

۱۵:۰۲

دَدَر شماره 2

این بار اصلا دوست نداشتم برم ،حتی با مادرگرام سر به زور رفتن به دَدَر دعوام شد ،اما حقا و انصافا خوش گذشت 

هر چند که ساعت های اول دلتنگی عجیبی داشتم و کم کم با آتیش روشن کردن ، غورباغه بازی و تعقیب 

مارمولک های کوهی و بچه غورباقه های تو لجن بود که دیگه همه چیز یادم رفت و کلی از این رو به اون رو شدم .

اینجاست که شاعر می فرماید:

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید 

زندگی شستن یک بشقاب است 

و الی آخر.... 


و خدایش بیامرزد شاعر را که امروز نبود که ببیند سلفی با غورباقه را و اینطور بسراید : 


زندگی ، سلفی با غورباقه ست :))) 


+ خیلی تلاش کردم یکی از اون مارمولک های کوهی که احتمالا شما بهش بزمجه میگین رو بگیرم (اسم مارمولک

رو بیشتر می پسندم:دی) اما اونا زرنگ تر بودن و موفق نشدم . 

مشغول آتیش روشن کردن بودم که یه سنگ بزرگ رو جابجا کردیم و دیدیم ای دل غافل یه ابر عقرب

داره خیلی داش مشتی از زیرش بیرون میاد( به جون خودم اگه دروغ بگم :|) اصن لاتی راه می رفت 

من و اخوی گرام هم نامردی نکردیم یه قوطی پلاستیکی (از این جا مربا خوریا که شفافه مثل شیشه) 

برداشتیم و به هر زحمتی بود هلش دادیم تو و اسیرش کردیم تا باشد که بنده ی خدایی رو مورد گزش قرار نده 

البته اخوی یه فکر در مورد تبدلیش به روغن عقرب (کاربرد درمانی داره) کرد که بعدا منصرف شد. 


بعد از کلی آب بازی و مارمولک بازی ،لاک پشت و غورباقه بازی و غیره با کلی خستگی برگشتیم 

اینقدر خسته بودم که بی خیال رانندگی شدم و گرفتم تا وقت رسیدن خوابیدم که البته به هدفم نرسیدم 

از یه جایی بیدارم کردن گفتن بیا رانندگی کن (پدر گرام کار داشت میخواست جایی بره ) 

بنده با چشمانی خواب آلود تا منزل رانندگی کردم (مدیونید اگه فکر کنید که یه چششم باز بود و یکی بسته :)))  والا...) 

قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید .


بالا رفتیم دوغ بود 

پایین اومدیم ماست بود 

قصه ی ما راست بود. 


پ.ن: عکساشو بعدا میذارم ان شالله :)


۲۳:۵۱

مدیونید اگه فکر کنید شعر خودم نیست :دی

برخیز و مخور غم جهان گذران 

بنشین و دمی به تخمه خوردن گذران :))

م.ح 

28 اردیجهنم 95

۱۵:۱۹

هویجوری58

نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد 

یک دوتا بود که اینک همه شوهر کردند :دی 


م.ح 

6اسفند94 

۱۴:۰۵

نسل پدر سوخته

وقتی ما دهه شصتی ها نسل سوخته باشیم حتما بچه های ما هم نسل پدر سوخته میشن دیگه (((:

والا...

۰۷:۵۱

حدیث...

غرور بهترین شکستنی دنیاست .  شاعر تنها (ره) 

۲۰:۴۶

هویجوری 54

ﺩﻳﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺜﻞ ﺁﻫﻮ

ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺑﺴﺘﻦ ﻣﻮ 

ﺣﺎﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺪ ﺟﻮﺭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﺗﻮ ﺍﻣا 

ﺷﺎﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ 


ادامه دارد... 


م.ح 

بهار 94 


+لطفا کپی نکنید :) 

۱۳:۲۴
Designed By Erfan