من ِاو

 تنها بنایی که اگر بلرزد محکم‌تر می‌شود، دل است. دل آدمیزاد... باید مثل انار چلاندش...

تا خوب شیره‌اش در بیاید. امّا علی از رو نرفت. نشست و آرام برای خود زمزمه کرد: «مه تاب»

 تهِ دلش دوباره لرزید. دوباره زمزمه کرد، دوباره لرزید. خوشحال بود که در دلش چیزی دارد که

 می‌تواند بلرزاندش. حالا او هم برای خودش چیزی، رازی، یا کسی داشت!»


+بخشی از رمان منِ او شاهکار رضا امیرخانی 

۱۰:۱۳

شهردار ناکجاآباد

از وقتی خودم را شناختم به دنبال ساختن آرمان شهر بودم مدینه ی فاضله ای که خودم هم 

می دانم رویایی بیش نیست و هیچ وقت قابل تحقق نیست مگر به دست یک نفر ، همان کسی 

که جای خالی نبودش اینقدر بزرگ است که با هیچ چیز پر نمی شود جز خودش!!! 

بیچاره آدم هایی که فکر می کنن تورم زیر 2 درصد بیکاری 0 درصد خوردن سالیانه ایکس مقدار شیر 

پوشیدن فلان لباس داشتن فلان خانه و ماشین و و و... این ها همه نشان دهنده ی یک زندگی مرفه 

و بی دغدغه است و آن موقع است که می توانند احساس خوشبختی کنند ، راستش به نظر من 

همچین آدم هایی خیلی حیوونکی هستن چون دنیاشان خیلی کوچک است به کوچکی نوزادی که 

تمام دل خوشی اش پستان (شیر) مادرش هست و لاغیر .

علی رغم اینکه هیچ وقت به وجود آمدن مدینه فاضله اعتقاد نداشتم اما با این حال بارها در خیال خودم 

آن را ترسیم کردم و رویای همیشگی من تصدی شهرداری این شهر برای تحقق تک تک فانتزی هایی

 که برای یک آرمان شهر نیاز هست بود .من آرمان شهرم را در ذهنم ساختم و روز نیست که 

فکری جدید برای بهبودش از سر نگذرانم شما چطور تا حالا به آرمان شهر خودتان فکر کرده اید؟!

۱۵:۱۴
Designed By Erfan