میگن نگاه کردن به خونه خدا ثواب داره، تو حیاط مسجد الحرام روبروی خونه خدا نشسته بودم٬ زانوم رو بغل کرده بودم
و داشتم خونه ی خدا رو نگاه می کردم نه فقط بخاطر ثوابش بخاطر حال عجیب و خوبی که بهم میداد
یهو دیدم یه گروه دختر ،همه چادرلبنانی به سر،دارن دور خونه خدا طواف میکنن به چشم برادری خیلی زیبا بودن
بور٬ قد بلند ٬سفید و...
تا چشمم افتاد بهشون سرمو انداختم پایین و یه استغفراللهی قورت دادم و گفتم:
فلانی حواست باشه کجایی خودتو کنترل کن.
این طور مواقع این شعر فیض کاشانی خود یه خود ورد زبونم میشه :
زهر چه غیر یار استغفرالله
زبود مستعار استغفر الله
دمی کان بگذرد بی رویش
از آن دم بیشمار استغفرالله
و...
داشتم با خودم زمزمه می کردم
که یه نفر با زانو اروم بهم زد ٬سرمو بالا آوردم دیدم یه عرب نکره نتراشیده اس که دشداسه سفید بلندی داره
و قیافتن عینهو این داعشی هاست...
بدون مقدمه با لبخندی معنادار
گفت: ترکیش؟
گفتم :لا٬ ایرانی
سرشو به نشانه ی تایید بالا پایین کرد و رفت .
دوباره به گروه دخترایی که داشتن طواف میکردن نگاه کردم میخواستم ببینم کجایی هستن دیدم روی دوششون
یه شال های قرمز رنگی به حالت چفیه انداختن٬ روش نوشته بود کاروان از ترکیه اس
و اسم شرکتی که آورده بودشون و...
حالا فهمیدم چرا اون عربه فکر می کرد من ترکم و اومده بود بام حرف بزنه.
پیش خودش گفته بود این حاجی جوانی که اینجا نشسته قیافش شبیه این حجاج ترکه
اومده بود سر حرف رو باز کنه تا بلکه بواسطه من که احتمالا یه نسبتی با اون دخترای ترک میداشتم
یه زن ترک ٬بوره٬ چشم رنگی بگیره:))))
چه خوش اشتهام بود مردک نره غول سیاه طور :دی
والا...
اردیبهشت طلایی93
*عنوان از عراقی