در حالی که داشت با موبایلش حرف می زد اومد کنار من و مقصدم رو پرسید !!!
سوار شدم صندلی رو از بس جلو کشیده بود به زور جا شدم تو ماشینش :)))
داشت با یکی اون طرف خط در مورد رسوندن آش نذری و حواشی بردن آش نذری بحث می کرد
اینقدر جدی بود بحثش احساس می کردم دارن رو اجرای یه توافق بین المللی چونه میزنن .
آره بردم دادم بهشون بهش گفتم من که امانت در خیانت :| نمی کنم
بقیه نذری ها رو هم بردم به دستشون رسوندم و...
به مقصد رسیدم کرایه دادم پیاده شدم هنوز داشت ادامه میداد : قابل نداره ، نه با تو نبودم
مسافر پیاده کردم ، ها چی می گفتم آره آش های فلانی رو هم بردم فلان جا ...