سال 82 بود یادم نمی آید چندم راهنمایی بودم چند هفته از زلزله بم گذشته بود که
پسر مو بوری به کلاسمان اضافه شد طفلک از اهالی بم بود که بخاطر زلزله مجبور به مهاجرت
اجباری شده بودند در همان روزهای اول با او دوست شدم از بم و حادثه و خیلی چیز ها صحبت کردیم
مدت زیادی نمانده بود که خانواده اش دوباره تصمیم گرفتن به بم برگردند و سرنوشتشان
را رقم بزنند مدت کوتاهی از رفتنشان نگذشته بود که خبر دادند در جاده ی بم دچار حادثه شده اند
و فرشته مرگ جانشان را در لحظه ی مقرر گرفته است شاید آن موقع علی رغم سن کمی که داشتم
برای اولین مفهوم اجل معلق را درک کردم و به سرنوشت محتوم و مکتوب پی بردم.
جان سالم به در بردن از زلزله ای عظیم و فوت بر اثر تصادف اتومبیل !!!