بازی وبلاگی

دوست داشتم یه بازی وبلاگی باشه که هرکس یه وبلاگ که به نظرش قلمش یا شخصیت بلاگرش عجیب غریبه معرفی کنه تا بقیه هم باش آشنا بشن، هر وقت همچین چیزی راه افتاد منو هم خبر کنید :دی  


پ.ن: عجیب غریب به معنای داغون و خز و... نیست یعنی یه جورایی کنجکاو کننده سوال برانگیز

۱۹:۴۵

درمان قاطی کردن


دیروز یکی بهم گفت حالم خوب نیست قاطی کردم باید برای خودم کامپوت بخرم برم به خودم سربزنم(از خودش عیادت کنه)
بهش گفتم بجاش برا خودت گل نرگس بخر خوب بوش کن حالت خوب میشه :))

۱۲:۳۶

هویجوری۱۳۰

رشته ای بر گردنم افکنده دوست 

می کشد هر جا که خاطرخواه اوست...

۱۹:۲۷

سفر به پولکستان

الان که روبروی عالی گاپو( با لهجه ترکی خود شاه عباس) نشستم٬ داشتم فکر می کردم که ۳۰۰-۴۰۰سال پیش که نو و تازه ساز بوده عجب چیزی بوده با خودم گفتم دهنت سرویس شاه عباس با این کاخ و تشکیلاتت چه حال و هولی که نکردی .

تو همین فکرام بودم که یه پیرمرده از راه میرسه میگه قربونت دادا بیا با این گوشی یه عکس از من و نوه ام بیگیر

گوشی اپل اش رو ازش میگیرم میگم برو اون طرف وایسا که مسجد امام تو کادر بیفته 

یک دو سه شات. 

تشکر میکنه و میره پا میشم یه دور میدون رو قدم میزنم به این توریست ها نگاه می کنم خیلی شنگولن (پیرمرد و پیرزن اینقدر سرخوش؟!)

دم مسجد امام وایسادم یه بادکنک فروش رد میشه یکی از بادکنک هاش می پکه (به قول خود اصفونیا) همشون میترسن یه پیر مرد دیلاق توشون هست که از همه بیشتر میترسه همه با هم میخندن دقیق نمیفهمم چی میگن چون هم فاصله زیاده و هم خارجی بلغور میکنن از لابلای حرفاشون میفهمم که میگن یه لحظه فکر کردیم بمب ترکید :))

میخواستم امروز برگردم سرماخوردم (سرماخوردگی سگی :(  )حال اتوبوس سواری رو نداشتم شب برمیگردم . 


این هم یکی از صدها نیمچه سفرنامه جهان گرد تنها م.ح ملقب به شاعر تنها 

اگه جاهایی که رفتم رو سفر نامه میکردم قطعا یه کتاب حداقل ۲۰۰ صفحه ای میشد!

(ریا کار هم خودتونید)


+ همچنان فرصت نمی کنم نظرات رو جواب بدم ولی نظرات رو به حالت تایید میذارم.

۱۱:۵۱

تولد

مثلا هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسه که تولدم یادم بره ... اما اون روز رسید :/ امسال تنها سالیه که دوس نداشتم تولدم بیاد ٬ دوست داشتم میشد از روش بپرم ( مثلا سال ۹۵ شانزدهم اسفند نداشت) خوبی تولد امسالم اینه که قم هستم  و می تونم این تولد تنهایی رو تو حرم تجربه کنم.

این شعر مفیوض کننده رو هم یکی از دوستان فرستاده:

میون ماه اسفند فصل سرما

زمستون خدا رو شاد کردی

بهار آوردی با لبخند نازت

زمین مرده رو آباد کردی 

 

از همین تریبون ازش تشکر می کنم (:

 
۰۶:۱۱

هویجوری 129


بر حاشیه ی برگ شقایق بنویسید 

گل تاب فشار در و دیوار ندارد...


۲۲:۳۱

رفت آن سوار کولی



دریافت

۲۲:۵۷

باید سوخت

بعضی چیزا رو باید ساخت ٬بعضی چیزها رو هم باید سوخت...


م.ح(ره)


+سوخت هم اسم عه و هم فعل٬ اینجا کاربرد فعلیش رو در نظر بگیرید...

۱۸:۴۵

مثل مفقودالاثرها می شوم...

این روزها هرکدوم از شعر های مرحوم نجمه زارع رو می خونم احساس می کنم این شعر رو خودم سرودم 

اینقدر که حرف های دلم رو تو این شعر ها نهفته می بینم...


یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم
مرده ام، دارم خوراک جانورها می شوم


بی خیال از رنج فریادم تردّد می کنند
باعث لبخند تلخ رهگذرها می شوم


با زبان لال خود حس میکنم این روزها
هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم


هیچ کس دیگر کنارم نیست، می ترسم از این
این که دارم مثل مفقود الاثرها می شوم


عاقبت یک روز با طرز عجیب و تازه ای
می کشم خود را و سر فصل خبرها می شوم!


نجمه زارع

۲۰:۲۸

هویجوری ۱۲۸

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش 

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش 

حافظ

۱۷:۱۰
Designed By Erfan