شهری در آسمان

 یه روز جک لوبیای سحر امیز رو پیدا می کنم و باهاش رفیق میشم و تو عالم رفاقت ازش میخوام

 لوبیای سحر آمیزش رو بکاره تا با هم ازش بالا بریم ، بریم برسیم به بالای ابرها به اون کاخی که 

غوله توش زندگی میکنه  منتها این بار به جای اینکه بخوایم مرغ طلایی ایش رو کش بریم یه نقشه می کشم 

که غوله رو بکشیم و خودمون بشیم صاحب اون کاخ و وسایل و مرغ طلایی :دی 

دیگه هیچ وقت هم به زمین برنمی گردم ، اصن میدم لوبیا رو قطع کنن که دیگه راه برگشتی وجود نداشته باشه 

والا... 


۱۳:۳۷
Designed By Erfan