شورش رو درآوردن

شورش رو در آوردن این بلاگیا این چه وضعشه آخه ؟! 

یهو اصن همه بیان با هم در وبلاگ ها رو تخته کنیم درِ دنیای مجازی رو گل بگیریم .

خداحافظی وبلاگی مد شده اصن من یاد اون جمله معروف می افتم که می گفتن 

هر کی از مامانش قهر می کنه میره خواننده میشه الان هر کی قهر می کنه در وبلاگشو 

تخته می کنه این چه مدلشه آخه اگه قراره به این راحتی تعطیل کنید

 برید اصن چرا میاید می نویسید ؟!

والا... 

۲۱:۳۰

چکار کنیم شب کابوس نبینیم؟

این کلیپ از استاد ضیایی هم برای کسانی که خواب پریشان می ببین اینجا 

۲۲:۲۶

راننده تاکسی 2

در حالی که داشت با موبایلش حرف می زد اومد کنار من و مقصدم رو پرسید !!!

سوار شدم صندلی رو از بس جلو کشیده بود به زور جا شدم تو ماشینش :))) 

داشت با یکی اون طرف خط در مورد رسوندن آش نذری و حواشی بردن آش نذری بحث می کرد 

اینقدر جدی بود بحثش احساس می کردم دارن رو اجرای یه توافق بین المللی چونه میزنن . 

آره بردم دادم بهشون بهش گفتم من که امانت در خیانت :| نمی کنم 

بقیه نذری ها رو هم بردم به دستشون رسوندم و... 

 به مقصد رسیدم کرایه دادم پیاده شدم هنوز داشت ادامه میداد : قابل نداره ، نه با تو نبودم 

مسافر پیاده کردم ، ها چی می گفتم آره آش های فلانی رو هم بردم فلان جا ...


۲۱:۰۶

هویجوری 36

 

افسرده ام بیا که طبیبِ دلم تویی

روزی سه چار مرتبه باید بغل شوم

خطّ لبِ تو سلسله جنبانِ زلزله است

لب بر لبم گذار که مثلِ گسل شوم


غلامعباس سعیدی

۱۵:۴۲

خواب های تخیلی

بعضی وقتا خواب های قشنگی که می بینم رو می نویسم که یادم بمونه مثل این:

امروز یه خواب خیلی عجیب دیدم یکی از زیبا ترین خوابهایی بود که دیده بودم 
خواب دیدم تو یه جاده ای که اطرافش همش سبزی و درختای خیلی زیبا بود راه میرم  انگار رو هوا راه میرفتم سرعتم هم یکم زیاد بود،انگار که یه فیلم که در مورد طبیعت زیبای شماله رو داری با سرعت بالا نگاه میکنی با این تفاوت که خودم تو فیلم بودم و یه نسیم ملایم همراه عطر گل های بهاری به صورتم می خورد...اینقدر رفتم تا تقریبا به انتها اون بهشت رسیدم 
شاخه های بوته های گل های به هم پیچیده و بدون گل که مثل سیم خاردار بودن جلوی راهم رو گرفتن بعدش به یه دریاچه رسیدم میخواستم ازش بگذرم دیدم مثل باتلاقه و پر از مارهای سمی و تمساح آبش هم سبزرنگ بود .تو باتلاق یه تعداد لاک پشت غول پیکر بودن البته لاک پشت های مهربونی بودن یکیشون به سمتم اومد بهم گفت سوار پشت من شو تا از دریاچه بگذرونمت گفتم که عجله دارم میخوام زودتر برم گفت من سریع شنا می کنم قبول کردم سوار شدم حرکت کرد یه دور دریاچه رو زد یه تمساح بهمون حمله کرد از دستش فرار کردیم اصلا استرس نداشتم به حرکتمون ادامه دادیم یه دفعه با صدای همخونه ایم از خواب پریدم ...

30 خرداد 92

 

مکانی که تو 
.خواب دیدم شباهت زیادی به اینجا یعنی جزیزه گالاپاگوس داشت
۲۱:۲۴

بدون شرح .


لوگوی وبلاگ 

+به قول یه دوستی یه میام براتا تو نگاهش نهفته اس :))) 

والا... 

۱۵:۳۲

هویجوری35

گریه بر سجاده یا بر شانه ی یاری عزیز 

ای خدا ما با کدامین کارها زیباتریم...

حامد عسکری 

۲۱:۴۳

راننده تاکسی

سال 64 دیپلم ریاضی گرفته بود سال 68 فوق دیپلم آمار و خدمت ، سال 69 استخدام یه اداره ای 

که نگفت کجا بوده میشه ماهی4200 تومن حقوق می گرفته علی رغم درآمد خوبش چون خرج 8 نفر

 رو میداده مجبور میشه استعفا بده میاد میره ژاپن سه سال ژاپن کارگری می کرده بعد از سه سال 

که برمیگرده میره کویت، این بار 18 سال کویت می مونه و کار می کنه اینقدر خوب کار می کرده

که می تونه چند تا خونه بخره تو این مدت باز به خاطر خانواده اش و بزرگ شدن بچه هاش برمیگرده

ایران و به گفته خودش سه سال بود که شوفر تاکسی شده و... بقیه سرگذشتش رو نتونستم

بشنوم چون به مقصد رسیدم و پیاده شدم از تمام راننده تاکسی هایی که دیده بودم خوش تعریف تر

 بود. تمام این تعریف ها رو داشت برای یکی از مسافرها می کرد اما اینقدر جالب تعریف می کرد که

منم گوش دادم انگار رادیو داره داستان تعریف می کنه . 

۲۰:۰۳

هویجوری 34

 

اتاق کوچک من از سکوت لبریز است

کنار من که نباشی جهان غم انگیز است


دلم گرفته و ایوان فضای دلگیری ست...

چه قدر بی تو بهارم شبیه پائیز است...


هنوز شال تو آن جا کنار شومینه

هنوز پیرهنت روی رخت آویز است

 

مسعود جعفری

۲۳:۱۶

سندرم خداحافظی وبلاگی

این سندرم یک شبه بیماری است که گه گاهی وبلاگ نویسان به آن دچار می شوند به طوری که

 احساس نیاز به خداحافظی و حلالیت از همه و تخته کردن در وبلاگ در خود می کنند این سندرم

معمولا به دلایل زیر رخ می دهد : 

1.ازدواج کردن یا جدی شدن یک رابطه( با جنس مخالف) 

2. معضل همه ی جوانان ایرانی یعنی :کنکور و امتحانات مدرسه و دانشگاه 

3. مسافرت و غیبت طولانی مدت و دسترسی نداشتن به نت 

4.کلاس گذاشتن 

5. قهر کردن با مخاطبین 

6. احساس شکست و سرخوردگی در دنیای مجازی 

7. بهم ریختگی برنامه های زندگی در دنیای واقعی بخاطر درگیر شدن در دنیای مجازی 

و هزاران علت و دلیل و توجیه و... 

اعتراف می کنم که قبلا که نوجوان بودم و وب نویسی می کردم علاقه ی عجیبی به 

تخته کردن وبلاگ داشتم اصلا از اینکه مخاطبین از رفتن من دچار شوک میشدن مفیوض میشدم :دی

تو این هفته چند نفر از دوستانی که وبشون رو می خوندم از دنیای مجازی خداحافظی کردن 

امیدوارم مابقی دوستان دچار این سندرم نشن و ما رو از خوندن آثار گرانسگ شون بی نصیب نذارن. 


۱۹:۵۰
Designed By Erfan