هویجوری ۵۵

با تو می گردد جهانم زهرمار 

می روم از دست تو تا قندهار 

عاشق یک خال هندو می شوم 

دختری چشم بادمی از قوم تار 


م.ح

۷بهمن ۹۴

۱۱:۰۷

خودزنی کثیف

خودزنی دلایل زیادی می تونه داشته باشه دلایلی مثل : تمارض و شانه خالی کردن از یک کار ، جلب توجه کردن و 

فرافکنی و هیاهو ایجاد کردن ، ایثار و فداکاری در راه یه هدف و... 

از این چند موردی که گفتم به نظرم کثیف ترین نوعش همین خودزنی به خاطر هیاهو و جلب توجه کردنه اونم 

به وسیله رد کردن خط قرمزها ،بی احترامی به عقاید و افکار دیگران و در آخر زدن زیر آب اعتقاداتی که برای 

خیلی ها مقدس است . 

مدت ها قبل به صاحب این وبلاگ تذکر داده بودم و چند بار هم پست انتقادی در مورد نوشته هاشون نوشتم 

اما متاسفانه ایشون دست از قلم هتاکشون بر نداشتن تا فیلتر شدن و ... 

مطمئنا الان دارن با خودشون فکر می کنن که چقدر سیستم بسته و ضد آزادی بیانی داریم که من رو فیلتر 

کردن ...من که حرفی نزدم من فقط با نوشته هام زیر آب یه سری اعتقادات مثل : قصاص ، حجاب ، برابر نبودن 

ارث مرد و زن و در کل اون چیزایی که از دین اسلام خوشم نمیومد رو زدم :دی 

آخه این دلیل قانع کننده ای برای فیلتر کردنه تو رو خدا ؟! پس آزادی بیان چی میشه ؟!

از سانسور و فیلتر شدن کسی خوشحال نمیشم بالعکس ناراحت میشم ، ناراحت میشم از اینکه یه ژورنالیست 

خوش قلم که نوشته هاش بارها در فضای مجازی اصطلاحا شیر میشه اینقدر در بی احترامی به تفکر دیگران 

افراط می کنه که مجبور به سانسورش میشن !!! 

۲۰:۴۶

هویجوری 54

ﺩﻳﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺜﻞ ﺁﻫﻮ

ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺑﺴﺘﻦ ﻣﻮ 

ﺣﺎﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺪ ﺟﻮﺭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﺗﻮ ﺍﻣا 

ﺷﺎﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ 


ادامه دارد... 


م.ح 

بهار 94 


+لطفا کپی نکنید :) 

۱۳:۲۴

شکسته بندی

+ چرا اینقدر خودتو دست کم میگیری ؟ 

- من ؟ 

+ چرا اینقدر اعتماد به نفست کمه ؟ 

- من ؟ 

+ اگه یه بار دیگه بگی من همچین می زنم که .... بوق...بوق...بوق 

- ای بابا خب حرفت برام عجیبه (((: 

+ چرا عجیبه ؟! 

- بخاطر اینکه بنده استادی بیش نیستم :))))) 

+ ://///

- ((((: 


والا... 

۲۳:۱۶

حکایت بدون شرح

میگن یه عاشقی 
به سختی معشوقش رو راضی میکنه باش قرار میذاره که ببینش 
وقتی عاشق میره سر قرار هرچی منتظر وایمیسته معشوقش نمیادخوابش میگیره

کفاشو درمیاره میذاره زیر سرش میخوابه از خواب که بیدار میشه
می بینه یه مشت گردو کنارشه ناراحت میشه میره سراغ معشوق ازش گله میکنه میگه چرا نیومدی

میگه اومدم خواب بودی اون گردوها رو هم من برات گذاشتم . میگه خب خوابم برد معشوقش میگه 

آدم عاشق که خواب نداره اون گردوها رو برات گذاشتم بری باشون گردو بازی...!!!


+نمی دونم چرا روزهای جمعه خود به خود یاد این حکایت می افتم :)

۱۸:۴۰

من ِاو

 تنها بنایی که اگر بلرزد محکم‌تر می‌شود، دل است. دل آدمیزاد... باید مثل انار چلاندش...

تا خوب شیره‌اش در بیاید. امّا علی از رو نرفت. نشست و آرام برای خود زمزمه کرد: «مه تاب»

 تهِ دلش دوباره لرزید. دوباره زمزمه کرد، دوباره لرزید. خوشحال بود که در دلش چیزی دارد که

 می‌تواند بلرزاندش. حالا او هم برای خودش چیزی، رازی، یا کسی داشت!»


+بخشی از رمان منِ او شاهکار رضا امیرخانی 

۱۰:۱۳
Designed By Erfan