خیابانی در محاصره ی کافه ها

امروز شب ( یعنی همون امشب:دی) که داشتم پیاده خیابون نزدیک منزل رو طی می کردم 
و به سمت خونه می اومدم به این قضیه پی بردم که در کم تر از یک سال سه تا کافه در خیابونی که خونه ی ما در اون خیابون مسقره احداث شده ( واژه ای بهتر از احداث به ذهنم نرسید) خیابونی که شاید حداکثر 200 متر طولش باشه اما در هر 50 مترش یه کافه و یا کافه رستوران دایره !!! اگه این روند ادامه داشته باشه و هر سه کافه به کارشون ادامه بدن بی شک این خیابون یه روز تغییر نام میده و تبدیل میشه به خیابون کافه ها .

۲۱:۲۲

موسیقی فیلم

تو ذهنم موسیقی فیلم از کرخه تا راین پخش میشه و هی تکرار میشه و تکرار 

و به این فکر می کنم که موسیقی یک فیلم در نوستالژیک کردنش چقدر موثره !!!


۲۲:۵۸

یک زبان دارم دوتا دندان لق...

خدا دوتا گوش و یه زبون داده یعنی دوتا بشنوی یکی حرف بزنی نمی دونم بعضیا چرا اینطورین

۴ تا حرف میزن ،یدونه هم گوش نمیدن :)))) 

مثل این رفیق هم خدمتی ما ، خیر سرش فیزیک اتمی هم خونده اینقدر حرف می زنه که همه 

از دستش فرار می کنن( آیکون گریه):دی

والا... 

۱۳:۵۱

هویجوری8

حالا که کنار من نمی مانی هم 

دل تنگ توام اگر نمی دانی هم 

سربازم و لبریز رباعی شده ام 

بر روی دکل های نگهبانی هم ...


پ.ن: زبان حال یک سرباز :(

۲۱:۵۹

یه خواهش

از مخاطبای وبلاگ مرحومم که اینجا رو می خونن و وبلاگشون در زلزله بلاگفا از بین رفت و با خاک یکسان شد 

خواهش می کنم بی خیال اون خونه بشن بیان و در کشور بلاگ آشیانه ای جدید بنا کنن

که همانا بلاگ مثل ژاپن در مقابل زلزله مقاومه و به این راحتی آشیانتون رو منهدم نمی کنه !!!

باشد که رستگار شویم :/

والا... 

۱۵:۳۰

هویجوری 7

سادات که میوه های باغ فدک اند
زیبا و قشنگ و خوشگل و بانمک اند
هستند ستاره ی سماوات ولا
هرچند زیادند ولی باز تک اند... 


پ.ن: زبان حال یه بچه سید :) 
۱۹:۰۹

رفاقت تکرار نشدنی

چهارم ابتدایی که بودم دوستی داشتم به نام سهیل , از رفاقت با سهیل همین بس که بیرون از مدرسه و تو خونه هم بهش فکر می کردم و خاطرات روزانمو باش مرور می کردم خلاصه رفیق گرمابه و گلستان هم بودیم از اون جایی که من به شدت آدم تک پری هستم غیر اون رفیق دیگه ای نداشتم گذشت و گذشت تا دست روزگار ما رو از هم جدا کرد سهیل از مدرسه ی ما رو رفت و دیگه سهیل رو ندیم سال ها تو فکرش بودم به اینکه الان کجاست و چیکار می کنه و اگه بود چه دوران با حالی رو با هم می گذرونیدیم , از اونجایی که دنیا خیلی کوچیکه بعد از سال ها دیدمش اولش شک داشتم خودش باشه بعد که مطمئن شدم رفتم سراغش بهش گفتم منو می شناسی ؟ گفت نه شروع کردم آدرس دادن منم فلانی مدرسه فلان کلاس آقای سعیدی و... بالاخره یادش اومد یه تحویل زورکی از ما گرفت و لبخندی هم تحویل داد و گفت فلانی خیلی یاد دورانی بچگیمون می افتم عجب دورانی با هم داشتیم گفتم آره یادته ؟! همون لحظه که داشتیم این تعارفات رو بلغور می کردیم تو چشماش نگاه کردم بعد به صدای قلبم گوش دادم همون لحظه فهمیدم دیگه اون سهیلی نیست که دوست داشتم باش رفاقت کنم و منم اون آدمی نیستم که دلش بخواد بام رفاقت کنه بنابراین ازش خداحافظی کردم و همون لحظه یکی از درس های زندگیم رو گرفتم اونم این که بعضی چیزها تکرار نشدنیه مثل همین رفاقت مثل عشق مثل زمان و... 

۱۹:۴۰

به یاد شهدای منا

نوستالژیک ترین و زیباترین شعری که بر حافظه ام حک شده 

پارسال که مکه مشرف شدم این بیت ورد زبونم شده بود یادش

بخیر همون موقع برای عزیزی هم کامنتش کردم ایشون هم مفیوض شد :)  


دور خودت بچرخ و خودت را طواف کن

بر گرد آن لبان صورتی ات اعتکاف کن

لبیک لا شریک لبت جز من و خودت

لبیک لا شریک لبت جز من و خودت

لبیک لا شریک لبت جز من و خودت

لبیک لا . . .


" حسین پارسا "

۲۱:۳۸

هویجوری 6




یکبار – اشتباه- " عزیزم" صدا زدید

عمریست دلخوشم به همین اشتباهتان

   سید مهدی موسوی
۰۹:۱۱

لوگوی جدید وبلاگ

۲۲:۵۸
Designed By Erfan