الان که روبروی عالی گاپو( با لهجه ترکی خود شاه عباس) نشستم٬ داشتم فکر می کردم که ۳۰۰-۴۰۰سال پیش که نو و تازه ساز بوده عجب چیزی بوده با خودم گفتم دهنت سرویس شاه عباس با این کاخ و تشکیلاتت چه حال و هولی که نکردی .
تو همین فکرام بودم که یه پیرمرده از راه میرسه میگه قربونت دادا بیا با این گوشی یه عکس از من و نوه ام بیگیر
گوشی اپل اش رو ازش میگیرم میگم برو اون طرف وایسا که مسجد امام تو کادر بیفته
یک دو سه شات.
تشکر میکنه و میره پا میشم یه دور میدون رو قدم میزنم به این توریست ها نگاه می کنم خیلی شنگولن (پیرمرد و پیرزن اینقدر سرخوش؟!)
دم مسجد امام وایسادم یه بادکنک فروش رد میشه یکی از بادکنک هاش می پکه (به قول خود اصفونیا) همشون میترسن یه پیر مرد دیلاق توشون هست که از همه بیشتر میترسه همه با هم میخندن دقیق نمیفهمم چی میگن چون هم فاصله زیاده و هم خارجی بلغور میکنن از لابلای حرفاشون میفهمم که میگن یه لحظه فکر کردیم بمب ترکید :))
میخواستم امروز برگردم سرماخوردم (سرماخوردگی سگی :( )حال اتوبوس سواری رو نداشتم شب برمیگردم .
این هم یکی از صدها نیمچه سفرنامه جهان گرد تنها م.ح ملقب به شاعر تنها
اگه جاهایی که رفتم رو سفر نامه میکردم قطعا یه کتاب حداقل ۲۰۰ صفحه ای میشد!
(ریا کار هم خودتونید)
+ همچنان فرصت نمی کنم نظرات رو جواب بدم ولی نظرات رو به حالت تایید میذارم.