به روایتی ساعت 10 شب به روایتی دیگر 10:30 شب از 16اهمین روز از اسفند ماه سال هزار سیصد و شصت
و هشت بود که درویشی سراپا برهنه پا به عرصه ی وجود نهاد مادرش به خاطر ارادت به خاندان عصمت و طهارت
که خود نیز از سلاله آنان بود اسم حسین برایش برگزید و پدرش برای اینکه نامش مشابه نام برادرانش باشد
محمد را
به اول نامش اضافه کرد و...
.
.
.
سالها گذشت و گذشت تا محمد حسین پرویده شد و به یک جوان رعنا تبدیل شد
روزی از روزهای زمستان 89 تصمیم گرفت پا به دنیای مجازی بگذارد بنابراین بلاگفایی شد
سالها بعد طوفانی در گرفت و بلاگفا برای همیشه تبدیل به سرزمینی شوم و منحوس شد
که دیگر ساکنانش بعد از مهاجرت هیچ وقت به آنجا بازنگشتند پس همه تصمیم گرفتند
به سرزمینی جدید کوچ کنند ،اکثر آنها بلاگ را برگزیدند و بار خویش در این وادی به زمین گذاشتند و...
حالا که دارم این سطور را می نویسم 26 مین اسفند زندگی ام را هم با چشم دیده ام و به کوتاهی
لحظه های شاد و شیرین فکر می کنم و به 26 سال زندگی که مثل بادی وزید و رفت و...
امیدوارم همیشه شاد و تندرست باشید و برای موفقیت و عاقبت بخیریم دعا کنید .
ارادتمند شما م.ح
16 اسفند 94
پ.ن1: حال نداشتم برای تولد خودم شعر بگم (((:
پ.ن2: این مقدمه ی طوفانی بود که در راه هست:دی