دل انگیز

نشست گوشه ی در، بند کفش را شل کرد

کمی مردد شد، لحظه ای تأمل کرد

سپس شنید صدای تو را:-بفرمایید
تو آمدی بیرون، دستپاچه شد، هول کرد!

قرار بود بگوید که دوستت دارد
قرار بود بگوید....خجالتش گل کرد!


حامد ابراهیم پور

۱۳:۱۱
سوفی ...
۲۷ مهر ۹۴ , ۱۳:۲۶
قشنگ بود :) دستت حامد ابراهیم پور درد نکنه با این ذوقه قشنگش
دسته شمام دردنکنه بخاطر انتخاب قشنگتون

پاسخ :

خواهش می کنم قابلی نداره:دی
سوفی ...
۲۷ مهر ۹۴ , ۱۳:۲۹
صاحابش قابله خخخ :دی too

پاسخ :

آورین :))) 
عاشق بارون...
۲۷ مهر ۹۴ , ۱۵:۴۸
:)))

پاسخ :

:)) 
زهـرا ...
۲۷ مهر ۹۴ , ۱۵:۵۷
در ادامه اون صحبتا باید فقط گفت :|

این شعر هم عالیه :)

پاسخ :

بنده هم تشکر می کنم :) 
. zizigolu
۲۷ مهر ۹۴ , ۲۳:۱۴
اه!
آخرش نگفت؟!

پاسخ :

لازم نبوده بگه طرفش فهمیده به قول حضرت حافظ 
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست 
تو خود حجاب خودی از میان برخیز 

والا...
yasna sadat
۲۸ مهر ۹۴ , ۰۱:۰۶
خیلی قشنگ بود

پاسخ :

مچکرم :) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan